معنی زبینی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زبینی. [زَ نی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به زبینهبن مالک یا زبینهبن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش اُبَی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود.

زبینی. [زَ نی ی] (اِخ) اُبَی ّبن امیهبن حرثان، برادر کلاب بن امیه ٔ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... بن جندع) و زبینی (... کلاب بن امیه) شود.

زبینی. [زَ] (اِخ) اوس بن مالک بن زبینهبن مالک. ازاشراف بود و همو وام ابن عرس را بپرداخت. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبینه (...بن مالک) و زبینی شود.

زبینی. [زَ] (اِخ) کلاب بن امیهبن حرثان بن اسکربن عبداﷲبن زهرهبن زبینهبن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر