معنی زبونة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زبونه. [زَ ن َ] (ع ص) زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: «زوبنته »؛ یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: «زوبنه »؛ یعنی آن زن را رفیقه ٔخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود.
زبونه. [زَب ْ بو ن َ] (ع مص) دفع. راندن: و انه لذوزبونه؛ یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سواربن مضرب گوید:
بذبی الذم عن احساب قومی
و زبونات اشوس تیّحان.
(از لسان العرب).
- رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه؛ یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید:
وجدتم القوم ذوی زبونه
و جئتم باللوم تنقلونه
حرمتم المجد فلاترجونه
و حال اقوام کرام دونه.
سواربن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغه ٔ زمخشری).
زبونه. [زَب ْ / زُب ْ بو ن َ] (ع اِ) گردن و عنق را میگویند. (شرح قاموس). گردن. (اقرب الموارد) (آنندراج). گردن و عنق. (ناظم الاطباء). گردن. و گویند: خذ بقردنه و بزبونته، یعنی بگیر گردنش را. (از لسان العرب). هر دو ضبط این کلمه از ابن الاعرابی است. و هم او حکایت کند که گویند: خذ بقردنه و زبونته، یعنی بعنقه. (از تاج العروس). || (اِمص) کبر. (اقرب الموارد). گردن کشی و کبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کبر و غرور. (ناظم الاطباء): رجل فیه زبونه؛ یعنی در او کبر است. (صحاح) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (محیط المحیط) (البستان).
زبونه. [زَب ْ بو ن َ] (ع ص) مردی که سخت مانع و محافظ پشت سر خویش باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس). زبونه از مردان آن کس است که سخت و مانع ماوراء خود باشد. (متن اللغه). || زبونه از مردان آن است که در او کبر باشد. (متن اللغه). || (اِمص) بغی و سرکشی و خودسری. (ناظم الاطباء).