معنی زبانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زبانی. [زَ] (ص نسبی) نسبت است به بنوزبان، بطنی از تمیم. (از نهایه الارب قلقشندی چ ابراهیم انباری ص 268 بنقل از اثیرالدین ابوحیان).

زبانی. [زَ] (اِخ) ابوالزبان محدث. (قاموس). ابوالزبان از ابوحازم اعرج نقل حدیث کند و عبدالجباربن عبدالرحمن صبحی ازو روایت دارد. از ظاهر قاموس برمی آید که زبانی با تخفیف (باء) است ولی حافظ اسم و نسب او را با تشدید «باء» ضبط کرده است. (از تاج العروس). ابوالزبان زبانی کسجاب، محدث است. (منتهی الارب).

زبانی. [زُ نا] (ع اِ) دو سروی کژدم. زُبانیا العقرب. (مهذب الاسماء). سرون کژدم. (دهار) (مقدمه الادب زمخشری چ فلوگل ص 70) (السامی فی الاسامی): زبانیاالعقرب، هر دو شاخ کژدم. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (صحاح اللغه) (البستان) (القاموس العصری). زبانی العقرب دو شاخ کژدم اند و هر دو را زبانیان گویند. (از لسان العرب). زبانیاالعقرب چنانکه در صحاح آمده دو شاخ کژدم و بگفته ٔ برخی نوک های شاخ کژدمند. و این معنی مشهور است. (تاج العروس). زبانی شاخ کژدم است و او راست زبانیان. و ج، زبانیات است. (جمهره ج 1 ص 283). زبانیاالعقرب دو شاخ کژدم است. (جمهره ج 3 ص 356). زبانی العقرب شاید که از دفع و شاید که شاذ باشد. (از مقاییس اللغه تألیف ابوالحسن احمدبن فارس، بتحقیق و ضبط عبدالسلام بن هارون ج 4). زبانیاالعقرب هر دو شاخ کژدم. (آنندراج: زبانیان) (ناظم الاطباء): زبانی ای دو سری کژدم. (التفهیم بیرونی ص 111).

زبانی. [زُ نا] (اِخ) منزلی است از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). منزلی از منازل قمر. (دهار). یکی از بیست و هشت منزل ماه است. (از السامی فی الاسامی باب 27). زبانیاالعقرب دو ستاره ٔ روشن اند بر دو شاخ عقرب واقع میان شمال و جنوب، فاصله ٔ میان آن دو به اندازه ٔ یک نیزه است ومنزل ماه است در شب 17. (اقرب الموارد). از منازل ماه است. (از المخصص ابن سیده ج 9 ص 10). زبانیاالعقرب دو ستاره ٔ روشن اند در دو شاخ برج عقرب. (قطر المحیط). زبانیان دو ستاره ٔ روشن اند و آنها دو شاخ برج عقرب و منزل ماهند. (صحاح). زبانیان دو ستاره ٔ روشن اند واقع بر دو شاخ «برج » عقرب، و در صحاح آمده که زبانیان دو شاخ عقرب و از منازل قمرند و ابن گناسه گوید:
دو ستاره اند واقع در برابر اکلیل فاصله ٔ آن دو به قدر یک نیزه و بیش از قامت یک مرد است. (تاج العروس). زبانی نام ستارگانی است از منازل (بروج) بر شکل شاخ کژدم و بر طبق تفسیری دیگر: زبانیان دو ستاره ٔ روشن اند یعنی دو شاخ عقرب و از منزل های قمرند. ابن کناسه گوید: از جمله ستارگان عقرب، زبانیاالعقربند این دو ستاره در برابر «اکلیل » بطور متفرق واقعند و فاصله ٔ میان آن دو باندازه ٔ یک نیزه و بزرگتر از قامت یک مرد است و اکلیل خود نام سه ستاره است در وسط و بطور غیر مستطیل قرار دارد. ابوزید گوید: ستاره ٔ مذکور را زبانی و زبانیان و زبانیات و دو شاخ آنرا زبانی العقرب یا زبانیاالعقرب گویند، زبانیات نیز گویند. (از لسان العرب). زبانیان دو ستاره ٔ روشن اند بر دو شاخ برج عقرب و آن منزل شانزدهم از منازل ماه است. (ناظم الاطباء). منزل شانزدهم بود از منازل بیست و هشت گانه ٔ قمر و علامت او دو ستاره است بر دو کفه ٔ میزان. و عرب گویند که این دو کوکب بر زبانای عقرب واقعند یعنی بر دو قرن او. (فرهنگ نظام بنقل از بیست باب ملامظفر). نام منزل شانزدهم از منازل قمر و آن دو ستاره اند که از آن دو شاخ پیشین برج عقاب است. (غیاث اللغات: زبانا) (آنندراج: زبانا). دو ستاره اند روشن بر دو شاخ برج عقرب و آن از منازل قمر است. (آنندراج). منزل شانزدهم (از منازل قمر) دو ستاره اند از دو کفه ٔ ترازو و بر پهنای نهاده، یک از دیگر دوری چند نیزه دارند (التفهیم بیرونی ص 111). و در «آثارالباقیه » آرد: پس از «غفره» که نام سه ستاره است واقع بر پشت «اسد» زبانا است که عبارت است از دو ستاره ٔ درخشان، جدا از یکدیگر و فاصله ٔ آن دو پنج ذراع است. این دو ستاره در آنجا قرار گرفته اند که جایگاه شاخهای عقرب است (در تصویر برج عقرب). اما (در تصویرهایی که برای برجها ترسیم کرده اند) زبانی جزء صورت میزان قرار گرفته است. و گفته شده:
نام (زبانی) از زبن «بمعنی دفع» اشتقاق یافته از این روی که این دو ستاره دور از یکدیگرقرار گرفته اند. (از الاَّثار الباقیه چ لایپزیک ص 345) و در موضع دیگر از همین کتاب آرد: «غفره» بالای «زبانی العقرب » قرار دارد و بمنزله ٔ مغفر (کلاه خود) آن است. و نیز در صفحه ٔ 350 در جدول «احوال کواکب منازل » آرد: زبانی نزد منجمان، کفه ٔ میزان و نزد منجمان عرب شاخهای کژدم «زبانیاالعقرب » است. و هم در ص 240 «در جدول اسماء و منازل قمر درلغات مختلف » آرد: بلغه عرب، «زبانیان » بلغه سغد، «فسرو» و بلغه اهل خوارزم، «سرافسریو». در ترجمه ٔ صور الکواکب آمده: اول (از کواکب میزان) جنوبی دو کوکب روشن است که آنرا زبانی العقرب یعنی سروهای عقرب خوانند و او بر کفه ٔ جنوبی میزان است از اکبر قدرسوم و بطلمیوس از قدر دوم آورده. (ترجمه ٔ صور الکواکب). و نیز در همان کتاب آمده: اول و سوم را که بر دو کفه اند روشن ترند دو زباناء عقرب خوانند یعنی دو سر او و آن منزل شانزدهم قمر است و بعضی گفته اند ایشان را زبانا از آن جهت خوانده اند که از یکدیگر مندفعاند یعنی دور، و زبن دفع باشد. (ترجمه ٔ صور الکواکب). در کتاب کیهان شناخت آمده: منزل شانزدهم قمر را دو ستاره است روشن از یک دیگر دور و قمر جنوبی را کسف کند و شمال را نه. نام این دو ستاره بتازی زبانا و بپارسی سرونه. مواضع ایشان از صورتهای هر دو سروی کژدم و اندر صورتهای منجمان هر دو پله ٔ میزان است. (از جدول منازل قمر کتاب کیهان شناخت نسخه ٔ متعلق به کتابخانه ٔ مجلس ص 66). در جهان دانش آمده: زبانا دو کوکب روشن اند میان ایشان مقدار نیزه ای برپله میزان. عرب چنان پندارند که این زبان عقرب است، و ماه جنوبی ایشان را بپوشاند. (جهان دانش مسعودی ص 130). یاقوت آرد: زبانی بلفظ زبانی العقرب از ستارگان آسمان یعنی دو شاخ (ستاره) عقرب است. (از معجم البلدان). قلقشندی آرد: زبانان دو ستاره ٔ روشن اند که عرب آنرا دست عقرب میداند که بوسیله ٔ آن از خویش دفاع میکند، اصحاب صور آن دو را دو کفه ٔ میزان قرار میدهند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 160):
یتعبها کواکب المیزان
منهاالزبانا و هما نجمان
کلاهما ذورونق و لمح
بینهما فی البعد قید رمح
هماجمیعا کفه المیزان
و بید العقرب یعرفان
و جهل من یزعم هذا واضح
لان عنهن الزبانا ناضح.
(از منظومه ٔ علی بن عبدالرحمن صوفی فرزند مؤلف صور الکواکب چاپ شده در ذیل آن کتاب در حیدرآباد).
خیرلیال فی الابد
بین الزبانی والاسد.
راجز (بنقل از الاَّثارالباقیه).
فداک نکس لایبیض حجره
مخرق العرض حدید ممطره.
فی لیل کانون شدید خصره
عض باطراف الزبانی قمره.
ابن الاعرابی (از لسان العرب).
رجوع به زبانا شود. || زبانا و زبان (در تداول عامه ٔ مصر): خار یا سوزن حشرات گزنده مانند زنبور و کژدم. (از القاموس العصری، عربی، انگلیسی). || بگفته ٔ بعضی: نوک شاخ عقرب است و آن هر دو را زبانیان گویند: گویی بدان وسیله از خویش دفاع میکند. (لسان العرب). برخی زبانی العقرب را نوک دو شاخ او دانسته اند، گویی وسیله ٔ دفاع اویند و این معنی مشهور است. (تاج العروس). و گفته اند:زبانی العقرب نوک شاخ کژدم است و او راست زبانیان. و جمع آن زبانیات است. (از جمهره ٔ ابن درید ج 3 ص 396). || نوک دم کژدم است که با آن از خویش دفاع میکند. مرادبن منقذ گوید:
زبانی عقرب لم تعط سلما
واعیت ان تجیب رقی لرافی.
(اقرب الموارد) (البستان).
زبانی نوک دم عقرب است که با آن میگزد. (المنجد). || برخی گفته اند واحد زبانیه است. و برخی گویند واحد زبانیه زابن است و بطوریکه در صحاح آمده اخفش این دو قول را از بعضی نقل کرده است. (تاج العروس). رجوع به «زبانیه » و «زبانی ّ» شود.

زبانی. [زَ] (ص نسبی) منسوب به زبان. (ناظم الاطباء). || شفاهی. ضد کتبی. مطلبی که کسی بکسی پیغام کند بدون آنکه بنویسد. (ناظم الاطباء). شفاهاً. بمشافهه. لساناً. بزبان. زباناً. (در تداول عامه): زبانی هم بگو گذشته از آنکه نوشته ای. || ظاهری. صوری. مقابل حقیقی، قلبی، معنوی، واقعی و باطنی:
هر چند به دل دوست نداری ما را
قربان محبت زبانیت شوم.
؟
|| مانند زبان. || منسوب به زبانه. (ناظم الاطباء).

زبانی. [زَ نی ی] (ع اِ) بگفته ٔ بعضی واحد زبانیه. برخی نیز واحد زبانیه را زابن و بعضی دیگر زبنیه (مثل عفریه) دانسته اند اما عرب این سخنان را نمیشناسد و زبانیه را از جمعهایی میداند که از لفظ خود واحدی ندارند. (صحاح بنقل از اخفش). و رجوع به لسان العرب و زبانیه، زبانی، زبنیه و زابن شود.

زبانی. [زَ] (از ع، اِ) فارسیان زَبانی ّ واحد زبانیه را بتخفیف یا و بهمان معنی بکار برند و جمع آنرا زبانیان آرند. (از آنندراج) (غیاث اللغات). مرد متمرد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || مرد محافظ جان. (ناظم الاطباء). || مالک دوزخ. دوزخبان. موکل دوزخ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). فرشته ٔ دوزخ:
جهانداری که هرگه کو برآرد تیغ هندی را
زبانی را بدوزخ، دربپیچد ساق بر ساقش.
منوچهری.
چون زبانی اندر آتش چون سلحفات اندر آب
چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن.
منوچهری.
و گر باد خلقش وزد بر جهنم
زبانی مقامات رضوان نماید.
خاقانی.
صبح ظفر تیغ اوست حوروش روضه رنگ
روضه ٔ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
بیابانی از آتشین جوش او
زبانی سخن گفته در گوش او.
نظامی.
چون شنیدند کان فرشته سرشت
چه بلادید از آن زبانی زشت.
نظامی.
هریکی آتشی گرفته بدست
منکر و زشت چون زبانی مست.
نظامی.
رجوع به زبانیان و زبانیه شود.

زبانی. [زُ نا] (اِخ) موضعی است که در این شعر هذلی یاد شده است:
ما بین عین فی زبانی الذناب.
(از معجم البلدان).

زبانی. [زُ ن َ] (ع اِ) (...العقرب) تثنیه ٔ زبانی در حالت نصب یا جر و اضافه.

زبانی. [زَ نی ی] (ص نسبی) منسوب است به زبینه کسفینه که حیی است. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). زبانی منسوب به بنو زبینه حیی از عرب که فرزندان زبینهبن جندع بن لیث بن بکربن عبد مناهبن کنانه میباشند. پسر زبینه عبداﷲ است که او را سربال الموت گویند و از فرزندان امیهبن حرث بن اسکر بوده و درک صحبت کرده. فرزندان او کلاب و ابی (در کتب) یاد شده اند. (تاج العروس).

فرهنگ معین

(زَ) (ص نسب.) شفاهی.

(~.) [ع. جِ. زبنی یا زبنیه، از زبن به معنی رفع و برداشتن، در فارسی مفرد گیرند] (اِ.) وکیل دوزخ، موکل آتش، ج. زبانیان.

فرهنگ عمید

ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی،

زبانیه: پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴: ۷۲۲)

حل جدول

لفظی

مترادف و متضاد زبان فارسی

شفاهی، فمی،
(متضاد) قلمی، کتبی

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: زبنی) گردنکشان نافرمانان، دوزخبانان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری