معنی زایل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زایل. [ی ِ] (ع ص) زائل. رونده و دگرگون شونده. (اقرب الموارد).
الا کل شی ٔ ماخلااﷲ باطل
و کل نعیم لامحاله زائل.
لبید.
حال ز بی فعل اگر بفعل بگردد
آن ازلی حال بود محدث و زایل.
ناصرخسرو.
چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را بفانی و دایم را بزایل فروختن. (کلیله و دمنه). || دورشونده از جای. متنحی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دورشونده. و فارسیان از این معنی تجرید نموده با لفظ شدن وکردن استعمال نمایند. (آنندراج). || زایل الظل، قائم الظهیره. وزال زائل ُ الظل، یعنی قام قائم الظهیره. (اقرب الموارد). زال زائل الظل، ایستاد نصف النهار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زال زائل الظل، یعنی ایستاد ایستاده ٔ پیشین و دور و جدا شد سایه. (ترجمه ٔ قاموس). || لیل زائل النجوم، یعنی شب دراز. (اقرب الموارد) (المنجد). || شب بی ستاره. (ناظم الاطباء). و رجوع به زایل شدن، زایل گشتن، زایل گردانیدن، زایل نمودن و زایل کردن شود. || آنکه دور کند کسی را از جائی. ازاله، و شاید بدین معنی از زیل (اجوف یائی) باشد. (اقرب الموارد). رجوع به ازاله و تنحیه شود.
زایل. [ی ِ] (ع اِ) خانه ٔ... در حساب رمل، دلیل مئات است و زایل ضعیف است... و نقطه در زایل دلیل بر ماضی است و نیز دلیل است بر عدم حصول مطلوب. (از کشاف اصطلاحات الفنون: وتد) و رجوع بزایل وتد در این لغت نامه شود. || بیوت... (در اصطلاح منجمان)، بیت های مقدم بر بیتهای اوتاد است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، ذیل بیت و به زایله در این لغت نامه شود.
(یِ) [ع. زائل] (اِفا.) زوال یابنده.
زدوده، نابود، ناپدید،
تباه، زدوده، سترده، محو، معدوم، نابود، نیست
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند (اسم) برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید.