معنی ریش ریش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ریش ریش. (ص مرکب) ریشه ریشه. (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده. از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش ریش شدن جامه. پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). || شرحه شرحه. چاک چاک. پاره پاره. سخت قریح: دلی ریش ریش. جگر ریش ریش. (یادداشت مؤلف).
- ریش ریش شدن جگر، دل و جز آن، متأثر شدن. ناراحت شدن. از شدت تأثر به گریه افتادن و از حال رفتن. (فرهنگ لغات عامیانه).
- ریش ریش کردن، متأثر و ناراحت کردن کسی. (فرهنگ لغات عامیانه).

فرهنگ معین

(ص مر.) پاره پاره، چاک چاک.

گویش مازندرانی

پاره پاره، تکه تکه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر