معنی رکن الدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) بکرانی. ابن رفیعالدین. رجوع به رجال حبیب السیر ص 25 و رکن الدین (ابن رفیعالدین کرمانی) شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) قمی (قاضی).از گویندگان معاصر کمال الدین اسماعیل اصفهانی و از فرزندان دعوی دارقمی بود وی در نظم و نثر تازی و پارسی استاد بود و گفته اند سه چهار هزار بیت نظم دارد ولی جز اندکی دیده نشد. (از مجمع الفصحاء ج 1 ص 236). رجوع به آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی صص 236- 237 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و ریاض الجنه نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔنخجوانی روضه ٔ 5 قسم 2 ص 832 و فرهنگ سخنوران شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) صاین هروی اصفهانی. از گویندگان و دانشمندان عصر شاهرخ پسر امیر تیمور بود. رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 19 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ عصر حافظ ص 45 و 257 و ماده ٔ صائن (رکن الدین هروی) شود.

رکن الدین. [رُ نُدْدی] (اِخ) صلاح کرمانی. وزیر اتابک مظفرالدین ابوشجاع سعدبن زنگی (متوفای 623 هَ. ق.) که بعد او را عزل کرد و عمیدالدین ابونصر اسعد را بجای وی برگزید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 561- 562):
اگر بر هر سر کویی نشیند چون تو بت رویی
بجزقاضی نمی دانم که نفسی پارسا ماند
جمال محفل و مجلس امام شرع رکن الدین
که دین از قوت رایش به عهد مصطفی ماند.
سعدی.
رجوع به دستورالوزراء ص 237 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین. رجوع به طغرل (بن ارسلان...) و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 531 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) طغرل بن محمدبن ملکشاه یمین امیرالمؤمنین. رجوع به طغرل (بن محمد...) و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 521 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) طغرل بیک محمدبن میکال سلجوقی یمین امیرالمؤمنین. رجوع به طغرل بیک و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 312 و 485 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) غورشاه [غورسانجی] ابن محمد خوارزمشاه. وی از سلطان جلال الدین خوارزمشاه کوچکتر بود و از طرف پدر [سلطان محمد خوارزمشاه] حکومت عراق را داشت. و در کرمان و ری و اصفهان خدماتی درخشان از خود نشان داد و با سپاه مغول در قلعه ٔ فیروزکوه جنگید تا سرانجام شکست خورد و وی را گرفتند و پیش فرمانده ٔ سپاه بردند فرمانده به وی گفت: که در پیش او زانو بزند رکن الدین تن به ذلت نداد و مغولان او را کشتند. (617 هَ.ق.). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 649 و 650 و حاشیه ٔ ص 652و 653 و 654 و تاریخ مغول ص 37 و 38 و 39 و 49 و 97و 113 و 533 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 112 و 107 و 100 و 208 و 210 و تاریخ گزیده ص 495 و 498 و 499 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) فیروزشاه اول، از سلاطین مملوک [دهلی] جلوس: 633 هَ.ق. وفات 634 هَ. ق. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 618- 619 و فیروزشاه شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) یا رکن الدین قبایی. از گویندگان نامی زبان پارسی در قرن هفتم هجری قمری و استاد پوربهای جامی و از شاگردان اثیرالدین اومانی بود. دو بیت زیر از قطعه ای است که به خواجه معزالدین طاهر تقدیم کرده است:
چه شد امسال آخر ای مخدوم
که من رنجدیده ٔ مظلوم
بعد ده سال حق برین دولت
گشتم از هر قرار دل محروم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به فرهنگ سخنوران و آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی صص 359- 360 و تذکره ٔ روز روشن ص 257 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) قلج ارسلان چهارم ابن غیاث الدین کیخسروبن علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیر (جلوس: 655 هَ. ق. وفات 666 هَ. ق.). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). رجوع به جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 205 و 212 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) رکن الدین کرمانی حنفی، مکنی به ابوالفضل. وفات وی بسال 543 هَ. ق. بود. او راست: 1- فتاوی ابوالفضل. 2- شرح مختصر الکرخی 3- الایضاح 4- التجرید. (یادداشت مؤلف).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) شیخی از خاندان خواجه رشیدالدین فضل اﷲ است و به وزارت ساتی بیک مغول (739- اوایل 741 هَ. ق.) در تبریز رسید. (از تاریخ مغول ص 356).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) کیکاوس از حکام بنگاله از اخلاف محمد بختیار (جلوس: 691 هَ. ق.وفات 702 هَ. ق.). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) مبارک. دومین از امرای قره ختائیان کرمان و پسر براق حاجب مؤسس آن سلسله بود. وی در سال 632 هَ. ق. به فرمان اوکتاقاآن به حکومت کرمان رسید و درسال 650 هَ. ق. پس از هیجده سال فرمانروایی کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 214 و217 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 371 و 373 و 529 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) محمد خوافی. از مشاهیر دانشمندان و رجال و مشایخ قرن نهم هجری قمری و مورد احترام و بزرگداشت رجال و بزرگان معاصر خود بود. مرگ وی بسال 838 هَ. ق. در هرات روی داد. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 8). رجوع به کتاب رجال حبیب السیر ص 95 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) یا رکن الدین محمود. خواهرزاده ٔ سلطان سنجر و قایم مقام او در خراسان بود برخی از غلامان سنجری او را در نیشابور گرفتند و میل کشیدند (درحدود 560 هَ. ق.). (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 632- 633).

رکن الدین. [رُنُدْ دی] (اِخ) محمودخان ثالث بن ارسلان قلج طمغاج خان بن محمد، از ایلک خانیان ترکستان [مغرب] تاریخ حکومت او به تحقیق معلوم نیست. (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). در کتاب غزالی نامه دوره ٔ سلطنت او بین 488- 494 آمده است. رجوع به غزالی نامه ص 299 هَ. ق. شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) محمود پسر ملک نصرالدین پادشاه سیستان. قسمتی از تاریخ سیستان به نام ملک نصرالدین و دو پسرش رکن الدین و نصرهالدین بین سال های 675- 680 هَ. ق. پرداخته شده است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 36).

رکن الدین.[رُ نُدْ دی] (اِخ) مسعودبن محمد امامزاده. متوفای 617 هَ. ق. از دانشمندان و مدرسان و گویندگان نامی بخارا واستاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات و لباب الالباب بود. جوینی در شرح حمله ٔ مغول گوید: جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قازورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته در این حالت امیر امام جلال الدین... روی به امام عالم رکن الدین امام زاده... آورد و گفت: مولانا چه حالت است، این که می بینم به بیداری است یا رب یا به خواب. مولانا امام زاده گفت:خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که می وزد سامان سخن گفتن نیست. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 81). صاحب قاموس الاعلام ترکی دو بیت زیر را از او آورده است:
ای چرخ مرا زعشق بیزاری ده
یا یار مرا سر کم آزاری ده
در فرقت آن خوب بداندیش به من
ای صبر اگر نمرده ای یاری ده.
رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 36و لباب الالباب ج 1 ص 182 و 281 و 339 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 255 و فرهنگ سخنوران (ماده ٔ مسعود هروی) و تاریخ مغول ص 29 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) مودود، آخرین امیر از ارتقیان کیفا (جلوس: 619. = 1222 م. وفات: 629 هَ. ق. = 1231 م.). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) یوسف شاه بن اتابک نصرهالدین احمدبن الب ارغوان (اتابک) وی پس از مرگ پدر مدت شش سال در لرستان حکومت راند و با رعایا به عدل و عطوفت رفتار کرد و در سال 714 هَ. ق. درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 328). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) صاین فسایی ملقب به نصرهالدین عادل وزیر سلطان ابوسعید بهادرخان، از فرزندان ضیاءالملک محمدبن مودود عارض سپاه سلطان محمد خوارزمشاه بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 208- 209).و رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 116 و 120 و 121 و 123 و 129 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 382 و 21 و 22و تاریخ ادبی ادواردبراون ج 3 ص 61 و 60 و دستور الوزراء ص 323 و 324 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 594 شود.

رکن الدین.[رُ نُدْ دی] (اِخ) (شیخ) علاءالدوله ابوالمکارم احمدبن ملک شرف الدین سمنانی. از بزرگان و مشایخ صوفیه و معاصر سلطان ابوسعید ابن اولجایتو (متولد 704 هَ. ق.) و مورد احترام همه ٔ بزرگان و شاهزادگان عصر بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 58 و 35 و 212 و 220 و 358 و 385 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 23 و 24 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 257 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) بیبرس بندقداری، ظاهر، از ممالیک بحری (جلوس: 658 هَ. ق. = 1260 م. وفات: 676 هَ. ق. = 1277 م). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 71 و 73 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) اوحدی مراغه ای. رجوع به اوحدی مراغه ای و رکن الدین....در فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 صص 486- 489 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) (درویش). حاکم سبزوار. وی در سال 778 هَ. ق. به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست و به کمک او در سال 779هَ. ق. به خراسان برگشت و سبزوار را مسخر کرد و خطبه و سکه بنام وی جاری شد. (از تاریخ مغول ص 476).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) سلیمان بن غیاث الدین کیخسرو برادر علاءالدین کیقباد از سلاجقه ٔ روم است. رکن الدین برادر خود را زهر داد و خود نیز در سال 664 هَ. ق. به فرمان اباقاخان مسموم گشت. (از حبیب السیر چ خیام ج ص 540). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) یا ملک رکن الدین بن تاج الدین. دومین امیر از آل کرت (جلوس: 677 هَ. ق. = 1278 م. - وفات: 682 هَ. ق. = 1283 م.). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاریخ مغول ص 367 و 368 و 370 و 371 و تاریخ سیستان ص 407 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) از امرای آل طغان یزک که ممدوح خاقانی بوده:
شاه عجم رکن دین کز آیت عدلش
نام عجم روضهالسلام بر آمد
مفخر آل طغان یزک که ز حلمش
بر سر دهر حرون لگام برآمد.
خاقانی.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) ابن رفیعالدین کرمانی که پدر و پسر هر دو شاعر بودند. رکن الدین از گویندگان قرن هفتم هجری قمری و دانشمندی پرهیزگار و معاصر حمداﷲ مستوفی بود. مستوفی در مدح اوشعری سروده و فرستاده است به مطلع زیر:
جهان فضل و هنر جان نطق رکن الدین
زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده...
(از تاریخ گزیده چ ادواردبراون ص 818، 819).
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 حاشیه ٔ ص 11 و ریاض الجنه نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی روضه ٔ 5 قسم 2 ص 831و تذکره ٔ روز روشن صص 255- 256 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) ابوالمظفر ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه سلجوقی که قریب شانزده سال سلطنت کرد و به سال 581 هَ. ق. درگذشت.او پادشاهی عادل و مهربان و سهل گیر بود و عفو و اغماض فراوان داشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 530).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) ابوبکربن عثمان پدر شمس الدین اول [مؤسس آل کرت] است که در نیمه ٔ اول قرن هفتم هجری قمری می زیسته است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ابوبکر و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 368، 367 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْدی] (اِخ) یا رکن الدین اسپهبد کبودجامه که با مغولان ساخت و با سلطان محمد خوارزمشاه که در فتح مازندران عم و پسرعم وی را کشته بود به مخالفت پرداخت و سرزمین از دست رفته را پس گرفت. (از تاریخ مغول ص 4).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) یا رکن الدین استرآبادی حسن بن محمد حسینی (سید) از بزرگان علماء و فقهای اسلام و حافظقرآن بود. وی بسال 711 هَ. ق. در موصل درگذشت. (ازحبیب السیر چ خیام ج 3 ص 264). در فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 328 و 363 تا 366 نام وی رکن الدین حسن بن محمد شرفشاه علوی حسینی استرآبادی و تاریخ وفاتش بسال 715 و 717 یا 718 هَ. ق. آمده و شاگرد خواجه نصیر طوسی دانسته شده و از کتاب «الوافیه فی شرح الکافیه» که به عربی و از تألیفات اوست یاد شده است. رجوع به همین مأخذ و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 612 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) باربک شاه بن محمود از سلاطین بنگاله (اخلاف مبارکشاه) (جلوس: 846 هَ. ق. = وفات: 879 هَ. ق.). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) سلیمانشاه از ملوک سلجوقیان روم پسر عزالدین قلیج ارسلان است. وی به سال 579 هَ. ق. با فراری شدن برادرش به سلطنت رسید و پس از 23 سال پادشاهی به سال 602 ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن صص 482- 484 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) برکیارق. رجوع به برکیارق شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) حجهالحق رکن الدین مبارک. رجوع به رکن الدین (مبارک...) شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) حسن بن سیدمعین الدین اشرف وزیر شاه شجاع (اندک مدتی پس از خواجه قطب الدین سلیمان شاه) که در اثر جعل نامه ای از طرف خواجه جلال الدین تورانشاه و خواجه همام الدین، با امر پادشاه تیرباران گردید. و منصب وزارت به خواجه جلال الدین تورانشاه تفویض شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 305 و 304 و 295).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) خمارتکین. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 559 و تاریخ گزیده چ اروپا ص 447 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) خواجه جوق رکن الدین. (یادداشت مؤلف). رجوع به خواجه جوق و شدالازار ص 255 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 192 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) خواجه رکن الدین عمیدالملک وزیر شاه شیخ ابواسحاق و پسر قاضی شمس الدین محمود صائنی وزیر است. عبید زاکانی از ستایشگران او بود و از جمله چکامه ای به مطلع زیر درباره ٔ وی دارد:
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
که بنده نام دعاگویی شما دارد.
رکن الدین خود مردی شاعر و فاضل بود و دو قطعه ٔ زیر بر طبق بیاض خطی بسیار نفیس که تاریخ آن 782 هَ. ق. است و در کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان مضبوط می باشد از اوست:
ترسا بچه ای که هر که در شهر
سرمست می مغانه ٔ اوست
خاصیت آب زندگانی
در خاک شرابخانه ٔ اوست.
ساروان رادوش گفتم ماه بی مهرم کجاست
گفت کآن محمل نشین در کاروانی دیگرست
گفتم از دورش توانم دید گفت از من مپرس
کآن زمام اکنون به دست ساروانی دیگرست. (از کلیات عبید زاکانی به تصحیح و مقدمه ٔ عباس اقبال صص «ی - یب » مقدمه).
رجوع به تاریخ گزیده ص 671 و مزدیسنا و ادب پارسی ص 279 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 89 و 114 و 204 و 205 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادواردبراون ج 3 ص 268 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) خورشاه بن علاءالدین محمد، آخرین شاه فرمانروایان الموت. وی به دست هلاکوخان اسیر شد و در سپاه منکوقاآن به خدمت و قتل و غارت پرداخت و بعدها بسبب اختلاف با سران سپاه او را در رود جیحون غرق کردند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 476- 479). رجوع به ج 3 همان کتاب ص 95 و 99 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 28 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 28 و تارخی گزیده چ لیدن ص 527، 526 و بخش اسماعیلیه جامع التواریخ رشیدی شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) رازی. از گویندگان ایران بود. بیت زیر از اوست:
روشن نگشت سوز دل ما به هیچ کس
در گوشه ٔ فراق غریبانه سوختیم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) سجاسی. ازمشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری قمری بود و شیخ اوحدالدین کرمانی از مریدان او بشمار است. (از حبیب السیرچ خیام ج 3 ص 116). رجوع به فهرست مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی چ فروزانفر و شدالازار صص 311- 314 شود.

رکن الدین. [رُ نُدْ دی] (اِخ) سلطانشاه بن قاوردبن جغری بیک، از سلجوقیان کرمان (جلوس: 467 هَ. ق.). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام). رجوع به غزالی نامه ص 303 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ستون دین (ایم) ستون دین (اسلام)، عنوان بعض بزرگان دین اسلام (از حمله ابواسحق اسفراینی)، لقب بعض امرا و سلاطین. توضیح این لقب در عهد آل بویه از طرف قادر خلیفه عباسی برجلال الدوله اطلاق شده. در عهد سلاجقه لقب مزبور به طغرل بک بهنگام که وارد بغداد شد (رمضان 447 ه ق) و نیز به ابوالحارث سنجار از سلجوقیان ایران در عصر مقتفی لامرالله اطلاق گردیده.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری