معنی روان گردیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

روان گردیدن. [رَ گ َ دی دَ] (مص مرکب) براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جمله ٔ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی). || جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عِزّ؛ روان گردیدن آب.عَمْی، روان گردیدن. عَین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر