معنی رواء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رواء. [رَ] (ع ص) آب سیراب کننده. (دهار). آب خوشگوار و سیراب کننده. (از اقرب الموارد). ماء رواء؛ آب خوشگوار و سیراب کننده. (منتهی الارب). الرواء من الماء؛ آب خوشگواری که در آن برای واردان سیرابی باشد. آب بسیار سیراب کننده. (معجم متن اللغه).

رواء. [رُ] (ع اِ) منظر. (منتهی الارب) (آنندراج). دیدار. (منتهی الارب). چهره. روی. سیما. (ناظم الاطباء):
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق و رواش.
ناصرخسرو.
فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلنج کیر خر مغ از او به روی و روای.
سوزنی.
|| شکفتگی و طراوت چهره. || حسن منظر و گویند: رجل له رواء؛ یعنی مردی که دارای حسن منظر است. (از اقرب الموارد). حسن منظر. (معجم متن اللغه). خوشی منظر. زیبایی دیدار. (ناظم الاطباء): آسایش روزگار از جمال ایشان بود و آسایش خواطر از رواء منظر ایشان. (تاریخ بیهقی ص 113).

رواء. [رِ] (ع اِ) رسنی است که بدان بار بر شتر بندند. ج، اَرْویه. (منتهی الارب). ریسمانی که بدان بار برشتر بندند. (برهان قاطع). رسنی که با آن امتعه بر شتر بندند. (از اقرب الموارد). ریسمانی که بدان متاع بر چهارپا بندند. (از معجم متن اللغه). || ریسمانی از ریسمانهای خیمه. (از معجم متن اللغه).

رواء. [رِ] (ع ص، اِ) ج ِ رَیّان. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیّان شود. || ج ِ رَیّا مؤنث رَیّان. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به رَیّا شود.

رواء. [رَ] (اِخ) چاه زمزم. (منتهی الارب) (آنندراج). نامی است برای چاه زمزم. (از معجم متن اللغه). اسمی است از اسامی زمزم. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

(رِ) [ع.] (اِ.) ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند.

(اِمص.) زیبارویی، جمال، (اِ.) دیدار نیکو، چهره، صورت، آبرو. [خوانش: (رُ) [ع.]]

فرهنگ فارسی آزاد

رَواء، آب گوارا و شیرین- آب فراوان و جاری

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر