معنی رندیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رندیدن. [رَ دی دَ] (مص) (از: رند + یدن) تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود. || شخودن. خراشیدن:
قلم را رنده ٔ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
مرد عاقل به ناخن هذیان
جگر خویش اگر نرندد به.
انوری.
روزگارت بسر بخواهد برد
خصم گو روز و شب جگر می رند.
انوری.
- آسمان رند، آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشنده ٔ آسمان:
ای روح صفاتت اهرمن بند
وی نوک سنانت آسمان رند.
خاقانی.
- جگررند، جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند:
خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم
چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی.
ابن یمین.
|| حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن: محک، آنچه نوشته بدان برندند. (السامی فی الاسامی).
زآنکه بر دل نقش تقلید است بند
رو به آب چشم بندش را برند.
مولوی.
|| خاریدن. خارانیدن:
هر ساعتکی سینه به منقار برندند [کبکان]
چون جزع پر سینه و چون بُسَّد منقار.
منوچهری.
|| بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن:
باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.
سوزنی.
|| رُستن. (برهان قاطع). رُستن و روییدن. (ناظم الاطباء). || خرامیدن به نازو تبختر. (برهان قاطع). خرامیدن. (آنندراج).

فرهنگ معین

تراش دادن، تراشیدن، صیقل دادن، صاف و هموار کردن. [خوانش: (رَ دَ) (مص م.)]

فرهنگ عمید

رنده کردن، رنده زدن،
تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن،
[قدیمی] خراشیدن: مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳)،

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) (رندید رندد خواهد رندید برند رندنده رندیده) تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر