معنی رضایی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رضایی. [رِ] (ص نسبی) رضائی. هر چیز منسوب به رضا. (یادداشت مؤلف). || (اِ) قسمی از شال کشمیری که در فصل زمستان بر سر اندازند. (ناظم الاطباء). پوششی معروف در هند که در ایام زمستان بر سر گیرند، ظاهراً از مخترعات رضا نام شخصی است که یای نسبت بدان ملحق کرده چنین خوانده اند پس لفظ هندی باشد و هندی نبودن ماده ٔ این لفظ منافی مقصود نیست، از اینجاست که در اشعار زبان دانان ولایت دیده نشده. (از آنندراج):
ز تشریف حکمت نکردیم عریان
چو بیدل بود پوشش ما رضایی.
بیدل (از آنندراج).

رضایی. [رُ] (ص نسبی) منسوب به رضا که بطنی است از مراد. (از انساب سمعانی).

رضایی. [رِ] (اِخ) نام طایفه ای از کردان. (یادداشت مؤلف).

رضایی. [رِ] (اِخ) علی بن محمدبن اخت مولی یحیی شیخ الاسلام، متوفای 1039 هَ. ق. که قاضی مصر بوده. او راست: 1- دیوانی به ترکی 2- مختصر خریده القصرعماد کاتب موسوم به عود الشباب. (یادداشت مؤلف).

رضایی. [رِ] (اِخ) یا رضایی کاشانی. از شعرای قرن دهم هجری ایران بوده است و به عمل کتابت امرار معیشت می نموده و در سال 980 هَ. ق. به امر عبداﷲخان اوزبک در خراسان مقتول شده است. از اشعار اوست:
سینه ام شد چاک چاک از بس که امشب دل تپید
وعده ٔ وصل تو کم از زخم شمشیری نبود.
(از ریحانه الادب ج 2).
و رجوع به صبح گلشن و فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی و مجمعالخواص ص 130 و آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 248 شود.

رضایی. [رِ] (اِخ) یا محمود رضایی. از گویندگان قرن دهم هجری عثمانی و از پیروان طریق نقشبندی بود و بواسطه ٔ انتساب به رستم پاشا وزیر نامی، نفوذ و قدرت فوق العاده ای کسب کرد. به سال 988 هَ. ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی).

رضایی. [رِ] (اِخ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی رازی. شاه رضا خلف شاه بهاءالدین. به لیاقت و قابلیت و عَذْب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت. رباعی:
ای کرده عبادت ریایی فن خود
آراسته از لباس عصیان تن خود
طوقیست به گردنت ردا از لعنت
گفتم من و انداختم از گردن خود.
(از صبح گلشن ص 177).
و آذر گوید: شاه رضاخلف شاه بهاء الدین و الدوله، فاضل ترین اولاد شاه قاسم نوربخش بوده است. این چند شعر از او به نظر رسید و ثبت گردید:
ندارم پای رفتن گرچه از بزمش به امیدی
که باشد گویدم یک لحظه بنشین زود برخیزم.
به روز وصلت از آن خاطر غمین دارم
که دشمنی چو فراق تو در کمین دارم.
شود تابا تو عشق هر کسم معلوم در مجلس
برم نام ترا هر ساعت و در این و آن بینم.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 218).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل رضا و فرهنگ سخنوران ذیل رضایی طهرانی و مآخذ مندرج در آن شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر