معنی رسیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
رسیل. [رَ] (ع ص، اِ) فراخ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس). واسع. (از اقرب الموارد). || مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس). رجوع به مراسل شود. || چیز لطیف. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لطیف. (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس). || طفیف، یعنی چیز اندک. (ازشرح قاموس از محیط ابن عباد). || گشن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). فحل: و هذا رسیلهم، ای فحل ابلهم. (از اقرب الموارد). || اسبی که همراه اسب دیگر بدود. (فرهنگ فارسی معین). || آب خوش. (منتهی الارب). آب عذب. (از اقرب الموارد). آب خوشگوار. (شرح قاموس). || پیغام کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از فرهنگ فارسی معین). پیغام برنده. (غیاث اللغات):
همی مدیح تو داودوار برخوانم
از آنکه کوه رسیل است مر مرا به صدا.
مسعودسعد.
|| پیغام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام).
- هم رسیل، هم پیغام. هم آواز. هم صدا:
آرد سازد ریگ را بهر خلیل
کوه با داود سازد هم رسیل.
مولوی.
|| فرستاده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). ج، اَرْسُل و رُسُل، رُسَلاء. (المنجد). || همراه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). همره. (نصاب الصبیان) (مهذب الاسماء). دمساز. موافق. (فرهنگ فارسی معین). همدوش. (یادداشت مؤلف). || آنکه با دیگری هم صدا بخواند. هم آواز. (فرهنگ فارسی معین):
در پی گرد کاروان غمش
از رسیلان ناله ٔ جرسیم.
انوری.
گفت حق آموخت وآنگه جبرئیل
در بیان با جبرئیلم من رسیل.
مولوی.
|| آنکه در تیر انداختن و جز آن شریک باشد. (یادداشت مؤلف).آنکه در تیراندازی و جز آن موافقت کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرستاده شده، هم آواز، دمساز، موافق. [خوانش: (رَ) [ع.] (ص.)]
کسی که با کس دیگر همصدا میخواند، همآهنگ، همآواز،
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
رَسِیل، فرستاده شده- فرستنده- رساله- لطیف- شیرین (آب) (جمع: رُسُل- رُسَلاء- اَرسُل)