معنی رسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رسی. [رَ] (حامص) (از: رس، ریشه ٔ رسیدن + «ی »، پسوند مصدری که معمولاً همراه پیشاوند یا کلمه ٔ دیگر آید: بازرسی، بررسی، وارسی و جز آن). رجوع به ترکیبات کلمه شود.
- بازرسی، تفتیش. جستجوی وضع اداره یا سازمانی. رجوع به ماده ٔ بازرس و بازرسی در جای خود شود.
- بررسی، مطالعه. اقتراح. (لغات فرهنگستان). کار بررس. خواندن کتب و نوشته ها و نظر دادن روی آنها. رجوع به ماده ٔ بررس و بررسی در جای خود شود.
- دادرسی، محاکمه. (لغات فرهنگستان ایران). در اصطلاح قضایی ایران بجای کلمه ٔ محاکمه به کار رود. (یادداشت مؤلف). رجوع به ماده ٔ دادرس در جای خود شود.
- غوررسی، عمل و صفت غوررس. رجوع به ماده ٔ غوررس در جای خود شود.

رسی. [رَ سی ی] (ع اِ) ستون ایستاده در خیمه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمود ثابت در وسط خیمه. (از اقرب الموارد). || (ص) مرد ثابت و استوار در نیکی و بدی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد ثابت در خیر و شر. (از اقرب الموارد).

رسی. [رُس ْ سا] (ع اِ) پشته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

رسی. [رُس ْ سی / رُ] (حامص) گلوبندگی. شکم پرستی. پرخواری. شکمخوارگی. شکمبارگی. پرخوری. اکولی. (یادداشت مؤلف):
بیلفنج و الفغده ٔ خویش خور
گلو را ز رسی به سر بر مبر.
ابوشکور بلخی.
آب می خور زعفرانا تا رسی
زعفرانی اندر آن حلوا رسی.
مولوی.
و رجوع به رُس شود. || حرص. آز. طمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رُس شود.

رسی. [رَس ْ سی] (ص نسبی) منسوب است به رَس ْ که بطنی است. (از انساب سمعانی).

رسی. [رَس ْ سی] (اِخ) قاسم. مدعی امامت در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی که خود را یحیی الهادی می نامید و پیروانی پیدا کرد. (یادداشت مؤلف). عباس اقبال مرگ او را بسال 264 هَ. ق. نوشته و افزوده است که وی کتبی در رد رافضه و رد بر کتابی منسوب به ابن المقفع نوشته است. (از خاندان نوبختی ص 261).و رجوع به ائمه ٔ رسی در همین لغت نامه و الفهرست ص 193 و شرح حال ابن مقفع نگارش عباس اقبال صص 62- 64 و طبقات سلاطین اسلام ترجمه ٔ عباس اقبال ص 92 و 93 شود.

رسی. [رَس ْ سی] (اِخ) محمداسماعیل رسی علوی است. (منتهی الارب) (از لباب الانساب).

گویش مازندرانی

ردیف هم

رشته های مخروطی شکلی که به هنگام بهار بر درخت گردو و برخی...

نام مرتعی در لفور سوادکوه

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ ستون تاژ (خیمه)، مرد استوار ‎ پشته، باران درشت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری