معنی رخ رخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رخ رخ. [رَ رَ] (ص مرکب) رخنه رخنه. (یادداشت مؤلف). چاک چاک. ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است:
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کنم ز عشق پازخ.
عماد شهریاری.
تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهر
عدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ.
سوزنی.

رخ رخ. [رِ رِ] (اِ صوت) رِخ. آواز دندان. (فرهنگ نظام). ژغ ژغ. و رجوع به رِخ شود.

گویش مازندرانی

از اصوات، صدای چوب، صدای حرکت اشیای چوبی

فرهنگ فارسی هوشیار

چاک چاک

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر