معنی رخصت کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رخصت کردن. [رُ ص َ ک َ دَ] (مص مرکب) اجازه دادن. (ناظم الاطباء):
صحبت کودکک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.
ناصرخسرو.
و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم. (تاریخ گلستانه). || اجازه یافتن:
تا که کشد به دام او تهمت بال و پر زدن
مرغ دلم در آشیان رخصت بال و پر کند.
ملاطغرا (از آنندراج).
- رخصت حاصل کردن، مرخص شدن. (ناظم الاطباء).
- || اجازت یافتن. مأذون شدن. اذن یافتن. اجازه بدست آوردن:
همانا کرده حاصل رخصت منع مرا امشب
که در بیرون بزمش مدعی خشنود می گردد.
محمدقلی میلی (از آنندراج).
|| صبر کردن در مفارقت. (ناظم الاطباء).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر