معنی رخصت داشتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رخصت داشتن. [رُ ص َ ت َ] (مص مرکب) اذن و اجازه داشتن. (ناظم الاطباء). دستوری داشتن:
همانا که این رخصت از بهر خدمت
ز درگاه صدر معظم ندارم.
خاقانی.
رفت ولی زحمت پایی نداشت
جست ولی رخصت جایی نداشت.
نظامی.
شیوه ٔ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار داری طاقت دیدار ده.
صائب.
رخصت بوسه اگر از لب جامی داری
تلخ منشین که عجب عیش مدامی داری.
صائب (از آنندراج).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر