معنی رب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رب. [رُب ب] (ع مص) نیکو گردانیدن مشک را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج).

رب. [رِب ب] (ع اِ) رُب ّ. جماعت کثیر یا ده هزار. (منتهی الارب). رجوع به رباب شود.

رب. [رَ] (از ع، اِ) لغتی است در رَب ّ که گاهی مخفف آید. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه). لغتی است در رب که از نامهای خداوند تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء). در فارسی نیز معمولاً مخفف آید مگر درمقام عطف و اضافه و بندرت شعر و جز آن:
گویدْت نرم نرم همی کاین چه جای تست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.
ناصرخسرو.
انت فیهم بتو رب خوانده و ما کان اﷲ
کی عذاب از پی ماکان بخراسان یابم.
خاقانی.
از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب.
مولوی.
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه ٔ تقلیب رب.
مولوی.
آواز به شش جهت درافتاد
از غفلت دیو و سطوت رب.
ملک الشعراء بهار.
و رجوع به رَب ّ شود.
- یا رب، کلمه ٔ ندا، یعنی ای پروردگار من. (ناظم الاطباء). حرف ندای عربی است با تشدید رب که درفارسی مخفف آید و بصورت صوت ندا و تعجب و تحسر بکاررود:
یا رب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید بلخی.
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک.
یا رب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.
اورمزدی.
یا رب تو گِلم سرشته ای من چه کنم
وآن خشم و غضب تو رشته ای من چه کنم.
(منسوب به خیام).
یا رب تو کریمی و کریمی کرم است
عاصی ز چه رو برون ز باغ ارم است.
(منسوب به خیام).
یا رب چه بود آن تیرگی وآن راه دور و نیمشب
از جان من یکبارگی برده غم جانان طرب.
سنائی.
اینکه می بینم به بیداری است یا رب یا به خواب
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب.
انوری.
یا رب ز دست گردون چه سحرها برآمد
گرنه از آن قواره نیمی کنند کمتر.
خاقانی.
دزد نحل است جان عالم را
الامان یا رب از چنین دزدی.
خاقانی.
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
اول او یا رب است وآمین پایان او.
خاقانی.
یا رب ز حال آدم و رنج من آگهی
خود کن عتاب گندم و خود ده جزای نان.
خاقانی.
یا رب بوقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش.
حافظ.
حافظ وصال میطلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.
حافظ.
یا رب این شمع شب افروز ز کاشانه ٔ کیست ؟
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ٔ کیست...
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
درّ یکتای که و گوهر یکدانه ٔ کیست ؟
حافظ.
یا رب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین منست.
حافظ.
در دل هوس گناه و بر لب توبه
زین توبه ٔ نادرست یا رب توبه.
جامی.
به آن درخت ْ زیان یا رب از خزان مرساد
که زیر سایه ٔ خود مرغ بی پری دارد.
آذر بیگدلی.
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قپان.
صفار.
یا رب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیرزنی.
(منسوب به لطفعلی خان زند).
مانده ام در شکنج رنج و تعب
زین بلا وارهان مرا یا رب.
ملک الشعراء بهار.
بحق آنکه چهل سال حقپرستی کرد
ز روی صدق ترا خواند در نهان یا رب.
؟
یا رب به رسالت رسول الثقلین
یا رب به غزاکننده ٔ بدر و حنین.
؟
- به یارب آمدن، به دعا برخاستن. زاری ودعا آغاز کردن. به ناله و گریه در حال دعا پرداختن:
هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم
کز دست یارب من یارب به یارب آید.
خاقانی.
- یارب ِ سحری، خواندن خدای در سحرگاهان. دعای سحرگاهی. با دعا و زاری به خدا پناه بردن به هنگام سحرگاه:
چو آه سینه ٔ ایشان ز یارب سحری
تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم.
سوزنی.
- یارب یارب ِ شب زنده داران، خداخدا گفتن قائم اللیلان:
به یارب یارب ِ شب زنده داران
به امّید دل امّیدواران.
نظامی.
- یارب ِ فریادخوان،دعای مظلوم:
داور جانی پس این فریاد جان چون نشنوی
یا رب آخر یارب ِ فریادخوان چون نشنوی.
خاقانی.
- یارب کردن، خدا را خواندن. بدرگاه ایزدی تضرع و زاری کردن:
نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم
کآسمان ترسم بدرّد یا رب ویارای من.
خاقانی.
- یارب گفتن، خدا را طلبیدن. ای خدایا، خدایا بر زبان آوردن:
گبر گوید هست عالم نیست رب
یاربی گوید که نَبْوَد مستحب.
مولوی.
و رجوع به یا رب در جای خود شود.

رب. [رُ] (ع حرف) رُب ّ. ربما. ربما گاهی رُب آمده است. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربما شود.

رب. [رُ ب ُ] (ع حرف) رُب ّ. ربما. ربما گاهی رُب ُ آمده است. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

رب. [رَب ب] (اِخ) از نامهای خدای تعالی. (ازاقرب الموارد) (از آنندراج) (دهار) (از مجمل اللغه).پروردگار و خداوند و هو اسم من اسماء اﷲ تعالی و لایطلق باللام لغیر اﷲ و لایقال لغیره الا باضافه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). یکی از نامهای باری عزّوجل. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف). با الف و لام ِ تعریف بر خدای تبارک و تعالی اطلاق میشود و او رب الارباب و مالک الرقاب است. (از متن اللغه). پروردگار. (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 50) (از آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). خداوند. (دهار) (از آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات). خدا. نامی از نامهای پروردگار است. (زمخشری). نسبت بدان رَبّی ّ و رَبّانی ّ و رُبوبی ّ: انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر. (قرآن 1/108- 2)، بدرستی که ما عطا کردیم ترا کوثر را پس نماز گزار مر پروردگار خود را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 371). فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً. (قرآن 2/110-3). اءَ لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل. (قرآن 1/105)، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو به یاران فیل ؟ (ابوالفتوح رازی ج 10 ص 357).
خلق را برتر از پرستش تو
نیست چیزی پس از پرستش رب.
فرخی.
صدهزار آفرین رب علیم
باد بر ابر رحمت ابراهیم.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387).
ذاکر و شاکر باشد به برّ رب علیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
چون نشنوی که دهر چه گوید همی ترا
از رازهای رب نهانک بزیر لب...
ناصرخسرو.
من به یمکان در بزندانم ازین دیوانگان
عالم السری تو فریاد از تو خواهم آی رب.
ناصرخسرو.
از سقاهم ربهم بینی همه ابرار مست
از شراب لایزالی پنج و هشت و چار مست.
مولوی.
گفت یزدان ما علی الاعمی حرج
کی نهد بر کس حرج رب الفرج.
مولوی.
رجوع به رب در کشاف اصطلاحات الفنون و ماده ٔ خدا و پروردگار شود.
|| (اصطلاح صوفیه) اسمی است مخصوص حق عز اسمه به اعتبار نسبت ذات بسوی موجودات عینی خواه ارواح و خواه اجساد باشند چه نسبت ذات بسوی اعیان ثابت منشاء اسم های الهی است مانند قادر و مرید، و نسبت ذات بسوی اکوان خارجی منشاء اسماء ربوبیت باشد مانند رزاق و حفیظ، پس رب اسم خارجی است که اقتضای وجوب مربوب و تحقق آن کند وآله اقتضای ثبوت مألوه و تعین آن کند و هرچه از اکوان ظاهر شود آن صورت اسم ربانی است که حق بدان مشاهده شود و هم بدان وسیله گیرد و نیز بدان وسیله کند آنچه کند و بسوی او بازگردد و در هرچه نیازمند بدوست.و حق است که در مقابل آنچه خواهند عطا فرماید. رب الارباب حق است به اعتبار اسم اعظم و تعین اولی که منشاء جمیع اسماء و غایت غایات است، تمامی رغبات و آرزوها متوجه اوست: و ان الی ربک المنتهی اشارت بدانست چه حضرت ختمی مرتبت (ع) مظهرتعین نخست باشد، پس ربوبیت مختص بدو در این ربوبیت عظمی است. و رب بصورت مطلق بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود و اطلاق آن بر جز وی به اضافه باشد چون رب الدار، چنین است در بیضاوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (ص، اِ) سید و منعم و مولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سید و مطاع. (اقرب الموارد). منعم و سید و مطاع، و آن بر آنچه عاقلست اضافه شود. ج، ارباب، ربوب، و رباب نیز بندرت آمده. (از متن اللغه). بزرگ و آقا. (از قاموس کتاب مقدس). سید، چه در معنی سید مختص به خردمندان میشود. (از ذیل کشاف اصطلاحات الفنون). در این معنی با الف و لام نیز آید گاه عوض اضافه. (از منتهی الارب). || مصلح. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (ذیل کشاف اصطلاحات الفنون). بصلاح آرنده. (غیاث اللغات). || مدبر. مربی. (متن اللغه). || قَیِّم. (متن اللغه).ج، ارباب، ربوب. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اَرباب، رُبوب. (از متن اللغه). || مالک و صاحب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). هرگاه بکلمه ٔ دیگر اضافه شود بزرگ و صاحب و مالک باشد: رب البیت. رب النوع... (لغت محلی شوشتر). مالک، زیرا در این معنی تعمیم مییابد به همه ٔ موجودات. (از ذیل کشاف اصطلاحات الفنون). مالک. (دهار) (اقرب الموارد). مالک، و آن اضافه شود بر غیرعاقل. (از متن اللغه). ج، ارباب، ربوب. (اقرب الموارد). || مستحق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مستحق و آن به غیرعاقل اضافه شود. (از متن اللغه). ج، ارباب، ربوب. (اقرب الموارد). || یار. (مهذب الاسماء). یار و صاحب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صاحب. (اقرب الموارد). ج، ارباب، ربوب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || در دوران جاهلیت به پادشاه میگفتند، حارث بن حلزه در معلقه اش گفته است:
و هو الرب و الشهید علی یو-
َ-م الحیارین و البلاء بلاء.
و با آن پادشاه را اراده کرده است که عبارت باشد از منذربن ماءالسماء. (از منتهی الارب) (از صراح اللغه). پادشاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در این معنی گاه با الف و لام نیز آید عوض اضافه. || برادر بزرگ، قوله تعالی: یا موسی انا لن ندخلها ابداً ماداموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا. (قرآن 24/5)، ای انت و هارون (منتهی الارب)، ای موسی، ما در آن [در آن شهر] داخل نمیشویم تا وقتی که شما در آنجا هستید. پس تو و برادر بزرگت [هارون] بروید و بکشید.
- ربنا، پروردگار ما: یهدی الی الرشد فآمنا به و لن نشرک بربنا احداً. (قرآن 2/72).
- || ای پروردگار ما. پروردگارا. خداوندا: ربنا و اجعلنا مسلمین لک... انک انت التواب الرحیم. (قرآن 128/2). ربنا و ابعث فیهم رسولاً یتلوا علیهم آیاتک. (قرآن 129/2).
غم تو دست برآورد و خون جسمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست.
سعدی.
زینهار از رفیق بد زنهار
و قنا ربنا عذاب النار.
سعدی.
- ربی، خدای من. (ناظم الاطباء): زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلی و ربی لتبعثن... (قرآن 7/64). و قال الذین کفروا لاتأتینا الساعه قل بلی و ربی لتأتینکم... (قرآن 3/34).

رب. [رَب ْ ب ِ] (ع منادا، صوت) مخفف ربی. خدای من: و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تُحْی ِ الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی. (قرآن 260/2)، و چون گفت ابراهیم بپروردگار من بنمای بمن چگونه زنده میگردانی مردگان را، گفت باور نمیداری ؟ گفت آری باور میدارم ولکن تا آرمیده شود دل من. (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 174). و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلداً آمناً... (قرآن 126/2)، چون گفت ابراهیم بارخدایا بکن این شهر را شهری ایمن. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 ص 298). و قال نوح رب لاتذر علی الارض من الکافرین دَیّاراً. (قرآن 27/71)، و گفت نوح پروردگارا مگذار بر روی زمین از کافران هیچ ساکنی را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 131). رب اغفر لی و لوالدی ّ و لمن دخل بیتی مؤمناً... (قرآن 28/71)، پروردگار من بیامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر کسی را که درآید در خانه ٔ من مؤمن. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 131).

رب. [رَب ب] (ع مص) فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه). جمع کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). || افزون کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (دهار) (مصادر اللغه زوزنی) (مجمل اللغه) (از متن اللغه). ربو. (منتهی الارب). || لازم گرفتن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه). || آرام نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || اقامت ورزیدن. (منتهی الارب) (از متن اللغه). || مهتری کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). مهتری کردن بر قومی. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). || نیکو کردن کار را و تمام و کامل گردانیدن آن را: رب الامر و کذا رب ضیعته، ای اصلحها. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). تمام کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). || خوشبو کردن روغن را: رب الدهن، خوشبو گردانید روغن را. (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مالک چیزی گردیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب): رب الشی ٔ و کذا رببت القوم، ای مسستهم و کنت فوقهم، قال ابونصر هو من الربوبیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || نیکو کردن مشک را. رُب ّ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). || قرار دادن در مشک رب را: رب ّ الزق ّ؛ قرار داد رُب را در مشک. (از متن اللغه). || پروردن کودک را تا بالغ گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پروردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی) (مجمل اللغه). تربیت کردن. || حفظ و نگهداری کردن، و فی الحدیث: لک نعمه تربها. (از متن اللغه). || بچه آوردن گوسپند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).

رب. [رُب ب / رُ] (از ع، اِ) فشرده و عصاره و آب برخی میوه ها یا گیاهها که اندکی جوشانیده شود تا ستبر و غلیظ گرددچون انار و گوجه و سس و جز آن. عصاره ٔ هر چیز که به قوام آورند چون رب انار، رب به، رب انگور. (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 21). شیره ٔ ستبر از هر ثمر بعد فشاردن آن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مأخوذ از تازی، شیره ای از هر میوه ای که آن را قوام آورده ستبر کرده باشند مانند رب انار و رب سیب و جز آن. (ناظم الاطباء). آب انگور و انار و سیب و غیره که بپزند، تا غلیظ شود. (غیاث اللغات): ضرع الرب، خوب ناپخت شیره را. (منتهی الارب). ج، رُبوب، رِباب. (از متن اللغه). مفرد ربوب است و درنزد پزشکان عبارت است از اینکه آب گیاهها و میوه ها را بگیرند و بجوشانند و گرفتن آب آنها نیز بوسیله ٔ کوبیدن و فشردن و سپس صاف کردن، وزآن پس بوسیله ٔ پختن یا بر آفتاب نهادن، غلیظ شدن و بعداً مورد استعمال قرار دادن باشد. (از اختیارات بدیعی): خلاص، رب خرما. (منتهی الارب). دبوس، رب خرما که در روغن داغ اندازند تا گداخته شود و روغن را بگرداند. (منتهی الارب).
اقسام رب ها: ربها که در طب بکار است، رب گلابی، رب انار، رب سیب، رب غوره، رب ریواس (ریوند)، رب توت، رب گوز، رب شاهتوت، رب بسر، رب آلوسیاه، و... برای شرح آنها رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب پانزدهم از گفتار دوم از قراوادین، ترکیبات زیر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب آلاس، رب مورْد افشره. قی و اسهال و حالت تهوع را قطع میکند.برای تهیه ٔ آن دانه های مورْد را می پزند تا بجوشد و صاف شود و چندان روی آتش بماند تا سفت تر گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب آلو، تبهای تیز را دفع دهد و دفع عطش کند و طبیعت را نرم گرداند. برای بدست آوردن ابتدا آلو را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب آلو را بجوشانند تا نصفی بماند.پس از آن صاف کنند و به اندازه ٔ آن نبات مصری یا قند سپید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل آلو).
- رب الحصرم، غوره افشره. غوره افشرج. (از مفردات ابن بیطار). ضریر انطاکی گوید: برای عطش و تبهای گرم و رانش شکم سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب الخشخاش، برای دفع سرفه و تقویت سینه سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب الرمّان، انار فشره. تبها و عطش فرونشاند و معده را تقویت کند و سرفه و ترشی معده را برطرف سازد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
و رجوع به رب انار ترش و رب انار شیرین در همین ترکیب ها شود.
- رب الریباس، رب ریواس. رب ریوند. ضریر انطاکی گوید: مفرح است و برای خفقان و ضعف معده و کبد و طحال سودمند است و آن از لطیف ترین رب ها و از حیث اثر از قویترین داروهاست. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). و رجوع به ترکیب رب ریواج شود.
- رب السفرجل، به افشره. قی و اسهال و حالت تهوع را برطرف کند و برای تقویت معده و رفع عطش سودمند است. برای تهیه ٔ آن به را روی آتش میگذارند و چندان بجوشانند تا صاف و سفت گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). و رجوع به به افشره شود.
- رب السوس، اثرآن بیشتر بر سرفه و سینه درد و سردرد است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). رب شیرین بیان. (یادداشت مرحوم دهخدا). عصاره ٔ سوسن است. (از اختیارات بدیعی). عصاره ٔ مشک. برای ساختن آن در محلی که سوسن تر و تازه باشد آنرا بگیرند و نیمکوب کرده دو سه روز در آفتاب بخیسانند و بعد از آن در دیگ انداخته بجوشانند تا به ریع آید، بعد از آن صاف کرده باز بجوشانند تا بقوام آید و قرصها نگاه دارند و بوقت حاجت استعمال نمایند فایده ٔتمام کند. (میزان الادویه). صاحب اختیارات بدیعی آرد:عصارهالمشک، عصاره ٔ سوسن است و رب السوس خوانند، طبیعت وی معتدل بود در حرارت و برودت و رطوبت، و در وی قبض اندک بود و خشونت قصبه ٔ شش را نافع بود و مثانه و تشنگی قطع کند. (از اختیارات بدیعی، ذیل حرف ع).
- رب العنب، رب انگور. در دیلم دوشاب ترش نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به دبس در تذکره ٔ ضریر انطاکی و همین لغت نامه شود.
- رب القَرَظ،اقاقیا و آن عصاره ٔ خرنوب شجرالسنط است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب انار ترش، فشرده و جوشانده ٔ اناری که شیرین نباشد. طبیعت را قبض کند و صفرا را فرونشاند و جگر را قوت دهد. برای بدست آوردن آن انار ترش را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب انار را بجوشانند تا نصفی بماند، آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری با قندسفید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل انار).
- رب انار شیرین، فشرده و جوشانده ٔ دانه های انار که شیرین باشد. سرفه را نفع دهد و نفث الدم را سودمند آید و شکم را نرم گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به ترکیب رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل انار).
- رب ریواج، قی و اسهال را دفع کند و خون را ببندد و عطش را تسکین دهد و به معده نیک بود و صفرا فرونشاند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش و همچنین رجوع به رب الریباس و رب ریوند شود. (از تحفه حکیم مؤمن).
- رب ریوند، رب الریواس. رب ریواج. رجوع به این دو ترکیب شود.
- رب سیب، دل را قوت دهد و طبیعت را قبض کند و قی و غثیان را ساکن گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). ضریر انطاکی در ذیل رب التفاح گوید: برای خفقان و ضعف قلب و معده و دهان و قی سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب شاه توت، اورام حلق و خناق را سودمند بود. برای تهیه ٔ آن شاه توت را بجوشانند تا نصفی بماند آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری یا قند سفید صاف کرده آمیخته میجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل شاه توت).
|| می پخته. (دهار). می پخته. ج، رباب، ربوب. (مهذب الاسماء). || دُرد روغن. آب سطبر از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه). || طلای ناسره. (از متن اللغه). || رِب ّ.جماعت کثیر یا ده هزار. (منتهی الارب). || نام جمادی الاولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

رب.[رُب ْ ب َ] (ع حرف جر) حرف جر، یا اسم. (دهار) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بسا، و آن حرف جارّ است و درنیاید مگر بر نکره، یا اسم است. (آنندراج). بسیار. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات). چند بار. بسیار بار. (ناظم الاطباء). بسا، و آن حرف جارّ است و درنیایدمگر بر نکره، یا اسم است، و گفته شده است کلمه ٔ تقلیل است و در مقام مباهات برای تکثیر آید و یا برای هردو یا برای هیچکدام گذاشته نشود بلکه آن دو معنی ازسیاق جمله فهمیده میشود، و تاء بر آن اضافه شود و گفته شود رُبّه، و ما داخل شود تا ممکن شود به تشدید یا بتخفیف، بعد از آن فعل بیاید پس گفته میشود: رُب ّو رُبّت و ربّتما بالضم و بالفتح، و ربما آمده است، رُب و رب و گاهی هاء بر آن داخل میشود و رُبَّه ُ رجلاًقد ضربته گفته شود، پس وقتی که به هاء اضافه میکنیم و آن مجهول است رجلاً را نصب میدهیم به اعتبار تمیز بودن و این هاء بر لفظ واحدی است در هر حال، و کوفیان حکایت کرده اند: ربه رجلاً قد رأیت و ربهما رجلین وربهم رجالاً و ربهن نساء، پس آنانکه آن را واحد میگیرند گویند که آن کنایه است از چیز مجهولی، و آنانکه واحد نمیگیرند گویند آن «ربما» جمله است چنانکه بکسی گویند ما لک جوار (چند جاریه داری ؟) گوید: ربهن قد ملکت، و رب در نزد نحویان جواب است. (از منتهی الارب). مؤلف اقرب الموارد افزاید: آن در حکم زاید است و بچیزی متعلق نمیشود و در نکره شرط کرده اند بعد از آن که موصوف باشد تا بتواند مبتدا قرار بگیرد و این درصورتی است که «ما» بدان افزوده نشده باشد ولی وقتیکه «ما» افزوده شد آن را از عمل بازمیدارد و در اینصورت به اسمهای معرفه و همچنین به فعل وارد میشود و گویی ربما زید قائم، ربما قام زید، و ممکن است گاهی عمل کند (با وجود داشتن ما) مانند: «ربما ضربه بسیف صقیل ». (از اقرب الموارد). و رجوع به متن اللغه و اقرب الموارد شود. || اندک. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (از ناظم الاطباء). || اکثر اوقات. || گاهگاه. بعضی اوقات. وقت بوقت. || شاید. اتفاقاً. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(رُ) [ع.] (اِ.) آب گوجه فرنگی، انار و غیره را گرفته می جوشانند و از آن ماده غلیظ و خوش رنگی به دست می آید که برای خوش رنگ و خوشمزه شدن انواع غذاها از آن استفاده می کنند.

خداوند، مالک، ارباب. [خوانش: (رَ بّ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

پروردگار، خداوند،

آب انگور، آب انار، گوجه‌فرنگی، یا میوۀ دیگر که آن را بجوشانند تا غلیظ شود،

حل جدول

از چاشنی ها

چاشنی گوجه ای

چاشنی قرمز غذا

پروردگار

از نام های خداوند

پروردگار، از چاشنی ها، چاشنی گوجه ای، چاشنی قرمز غذا، شیره و عصاره

شیره و عصاره

مترادف و متضاد زبان فارسی

آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، مرق، یزدان، ارباب، صاحب، مالک، مخدوم

گویش مازندرانی

رب آب میوه ی جوشیده و قوام آمده

فرهنگ فارسی هوشیار

نامی از نامهای خداوند تبارک و تعالی

فرهنگ فارسی آزاد

رَبّ، ای پروردگار من که در اصل «اَی رَبّی» یا «یارَبّی» بوده است

رَبّ، (رَبَّ-یَرُبُّ) رئیس و مهتر بودن، سرور ناس بودن- زیاد شدن یا زیاد کردن نعمت- جمع کردن- مالک و صاحب شدن- اصلاح کردن و نیکو گردانیدن- اقامت کردن- پروراندن

رَبّ، مالک- صاحب- آقا- مربّی، سازنده و برپا کننده- مُصلِح- مُدَبِّر (جمع: اَرباب-رُبُوب)

رُبَّ، چه بسا- چه بسیار (از حروف جارّه می باشد)

رُبّ، عصاره یا فشرده یا شیره غلیظ شده بعضی میوه ها یا گوجه فرنگی (جمع: رِباب- رُبُوب)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری