معنی راهواری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
راهواری. (حامص مرکب) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی. (ناظم الاطباء):
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون برم همی لنگی.
اثیرالدین اخسیکتی.
بود با راهواریش همه لنگ
با چنان پی فراخیی همه تنگ.
نظامی.
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری.
نظامی.
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند.
نظامی.
با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز
بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری.
سیف اسفرنگ.
و رجوع به راهوار و رهوار شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل راهور
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.