معنی رام گردیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
رام گردیدن. [گ َ دَ] (مص مرکب) رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن: اذلیلاء؛ خوار و رام گردیدن. تدنیح، رام گردیدن. تدنیخ، رام گردیدن. درقله، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ، رام و نرم گردیدن. دوخ، رام گردیدن. ذِل، رام گردیدن. رام، رام گردیدن. زَعَن، رام گردیدن. (منتهی الارب).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.