معنی راست ایستاده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
راست ایستاده. [دَ /دِ] (ن مف مرکب) مستقیم. آخته. برپای. قد برافراشته. || منظم. انتظام یافته. سامان یافته. درست شده: تا فرزندان من بنده و هر که دارد پیش خداوند زاده بایستد که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). این پادشاه حلیم و کریم و بزرگ است اما چنانکه بروی کار دیدم این گروهی مردم که گرد وی درآمده اند هر یکی وزیری ایستاده و وی نیز سخن می شنود و بدان کار می کند این کار راست ایستاده را تباه خواهند کرد. (تاریخ بیهقی ص 79).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.