معنی راستین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

راستین. (ص نسبی) مقابل کج. مقابل خم. (آنندراج). مستقیم. راست:
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد.
ناصرخسرو.
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر بدیده نروبند راه را.
سعدی.
|| واقعی. حقیقی:
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین.
دقیقی.
همه مهتران خواندند آفرین
برآن نامور مهتر راستین.
فردوسی.
زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما
شهریار شهریاران پادشاه راستین.
فرخی.
ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین
ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار.
فرخی.
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین.
فرخی.
حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه
اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین.
منوچهری.
در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج
شادی تطهیر این شهزادگان راستین.
عبدالواسع جبلی.
کو آصف جم گو بیا ببین
بر تخت سلیمان راستین.
انوری (از آنندراج).
بمهد راستین و حامل بکر
بدست و آستین باد مجرا.
خاقانی.
زین کلک من که سحر طرازی است راستین
دست زمانه راست طرازی بر آستین.
خاقانی.
شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او.
خاقانی.
من نه خاقانیم که خاقانم
تا کله دار راستین باشم.
خاقانی.
آن بود شاه راستین که و را
بر سر تخت خسروی گاه است.
سیف اسفرنگ.
بنشین کج و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را.
مولوی.
|| واقع حال و حقیقت احوال. (شعوری ج 2 ص 11). || صادق. صادقه. (یادداشت مؤلف). || کردگار. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(ص نسب.) حقیقی، واقعی.

فرهنگ عمید

راستی، حقیقی، واقعی: حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌ریا، صادق، صمیمی، مخلص، حقیقی، واقعی،
(متضاد) دروغین

فرهنگ فارسی هوشیار

مستقیم، راست، مقابل کج و خم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر