معنی ذبل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ذبل. [ذَ ب َ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آن رشگ (یعنی) بیضه ٔ شبش و سبوسه ٔ سر را زایل گرداند. (منتهی الارب). و در لغت نامه های مترجم معنی و تفسیر آن به اشکال ذیل آمده است: پوست تمساح. استخوان پشت جانوری آبی که از آن زیور سازند. پوست باخه ٔ دریائی. گوش ماهی. پوست کشف. استخوان ماهی که از آن دست برنجن و شانه سازند. چیزی است چون عاج و آن کاسه ٔ سنگ پشت دریائی است که دست برنجن از آن کنند. پوست سلحفاه بحری یا برّی یا استخوانهای حیوانی بحری که از آن شانه و دست آورنجن کنند. سنگ پشت دریائی و آن چیزی است مانند عاج و آن را باخه و گوش ماهی نیز گویند. کشف که از آن انگشتری سازند. مهذب الاسماء و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذَبَل، استخوان سلحفات هندیه باشد نه پوست آن چنانکه بعضی گمان برده اند. و آن بسیار سیاه بود و نوعی از آن به زردی زند. و بهترین ذبل آن است که محکم و سخت براق باشد. و آن خشک است در درجه ٔ دویم. و چون آن را سائیده و بیاشامند بواسیر سست کند و بریزاند و همچنین ضماد آن چون بر آماسها و سرطانات و خنازیر طلی کنند محلل بود. و شرب آن با انگبین ریشها و خستگیهای قصبه را ملتحم کندو نفث الدم و تب ربع را قطع کند. و بخور آن با پاره ٔچوب داری که آدمی را بر آن آویخته باشند یا با مقدارخاک گور کشته برای منع سحر و فتنه مجرب است و نیز دشمنانگی میان دو خصم را بدوستی و آشتی آرد. و از خواص آن آن است که شانه ٔ آن شپش و ریزش موی را منع کند.و چون زن از آن انگشتری کند مانع اسقاط جنین بود و ولادت را آسان کند و ضماد آن از جا دررفتگی استخوان وبروز مقعده (بیرون آمدن نشیمن) را سود بخشد و فرزجه ٔ آن را چون زن برگیرد منع سیلان رطوبات کند. و آن مضر کبد است و مصلح آن سیب است. و مقدار شربت آن تا نیم درهم باشد و بدل آن استخوان خارپشت است - انتهی.
در ترجمه ٔ صیدنه ٔابوریحان بیرونی آمده است: ثعلب از ابن الاعرابی روایت کند که عرب پشت سلحفاه بحری را ذبل گوید و از او دست بندها سازند و زنان در دست کنند و ابن سمبل گوید که ذبل شاخ حیوانی را گویند که از او دست بندها سازند ودر این معنی شعر جریر را آورده در صفت زنی:
تری العبس الحولی جونا بکوعها
لها مسلکا من غیر جاع و لا ذبل.
و به هندی او را کجو گویند و به رومی سیلویان گویند - انتهی.
ودر اختیارات بدیعی آمده است: ذبل، جلد سلحفات هندی بود و گویند بحری. چون بسوزانند و خاکستر وی به سپیده ٔ تخم مرغ بسرشند و طلی کنند بر شقاق کعبین و انگشتان نافع بود و جهه شقاق که زنان را در نزدیک حیض آمدن پیدا شود بغایت نافع بود - انتهی. و حکیم مؤمن درتحفه گوید: ذبل پوست سنگ پشت هندی است و گویند استخوان اوست. بغایت سیاه و بعضی اجزاء او مایل به زردی وبراق و صلب. در دوّم سرد و خشک و جالی و بغایت قابض و شرب محکوک او مسقط بواسیر و با عسل جهت التحام قرحه ٔ قصبه ٔ ریه و نفث الدم و تب ربع و ضماد او جهت اورام و سرطان و خنازیر و اسقاط بواسیر و طلای سوخته ٔ اوبا سفیدی تخم مرغ جهت شقاق کعب و شق رحم که از ولادت بهم رسد و شقاق مقعد و خروج آن نافع و فرزجه ٔ او مانع سیلان رحم و اسقاط جنین و تسهیل ولادت مفید و مضر جگر و مصلحش سیب و قدر شربتش تا دو درم و بدلش استخوان قنفذ و شانه ٔ او بالخاصیه، جهت رفع نخاله ٔ بن موی و تولد قمل و ریختن موی مؤثر است و چون او را با چوب داری که آدمی را از گلو کشیده باشند و قدری خاک قبرمقتول بخور کنند در منع سحر و فتنه مجرب دانسته اند و بدستور در اصلاح متباغضین مؤثر است - انتهی. و حسین خلف گوید:
ذبل. بکسر اول و سکون بای ابجد و لام. پوست لاک پشت هندی باشد و بعضی گویند پوست لاک پشت دریائی است خاکستر آن با سفیده ٔ تخم مرغ شقاق را نافع است - انتهی. ابن البیطار گوید: (قال) الشریف: هو جلدالسلحفاه الهندیه اذا صنع منه مشط و مشط به الشعر اذهب نخاله الشعرو أخرج الصیبان و اذا أحرق و عجن رماده ببیاض البیض و طلی به علی شقاق الکعبین و الأصابع نفعه و نفع أیضا من شقاق الباطن العارض للنساء عند النفاس و یذهب آثاره و قیل هو جلدالسلحفاه البحریه - انتهی.
از مجموع اقوال گوناگون فوق آنچه استنباط میشود این است که ذَبل به معنی لاک و کاسه ٔ انواع سنگ پشتهای بری و بحری است و همچنین جلد شاخی یا استخوانی یا آهکی پاره ای جانوران است و نیز به معنی پوست کرتنکله یعنی تمساح است و با ز به معنی استخوان لسان البحر یعنی ارنب بحری و دمیاست. || اسبی باریک میان. (مهذب الاسماء).

ذبل. [ذُ ب ُ] (ع ص، اِ) ج ِ ذابل.

ذبل. [ذُب ْ ب َ] (ع ص، اِ) ج ِ ذابل.

ذبل. [ذَ] (ع مص) پژمرده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پژمردن. پژمریدن. ذبول. پژمریدن نبات. || خوشیده پوست شدن. (منتهی الارب). || باریک میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). || لاغر شدن اسب. لاغر و باریک شدن اسب. (منتهی الارب). خشک پوست گردیدن و باریک گردیدن اسب. || پشک افکندن شتر.

ذبل. [ذِ] (ع اِ) بی فرزندی زن. (آنندراج) (منتهی الارب). ذِبل ٌ ذبیل، ای ثکل ثاکل مبالغه است.

ذبل. [ذَ] (اِخ) نام کوهی است.

فرهنگ معین

گوش ماهی، سنگِ لاک پشت. [خوانش: (ذَ بْ) [ع.] (اِ.)]

پژمردن، باریک میان شدن. [خوانش: (~.) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

(زیست‌شناسی) استخوان روی پشت لاک‌پشت، کاسۀ سنگ‌پشت،
(زیست‌شناسی) گوش‌ماهی،
[قدیمی] اول جوانی،

فرهنگ فارسی هوشیار

خشکیده شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری