معنی دکه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دکه. [دَک ْه ْ] (ع مص) «ههه » کردن درروی کسی. (از منتهی الارب). بوییدن بخار دهان کسی را. (از اقرب الموارد). نَکْه. و رجوع به نَکْه شود.

دکه. [دَک ْ ک َ / ک ِ] (از ع، اِ) دکه. دکانک. دکانچه. دکان سرای. (یادداشت مرحوم دهخدا). سکو. (برهان). سکو، و آن جایی است که قدری از زمین همواررا مرتفع سازند و بر آن نشینند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). و رجوع به دکه شود: صفه ٔ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ و این دکه چهارسو است، یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه ٔ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین در آن پای بند.
سعدی.
|| دکان:
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوائی را.
سعدی.
- دکه ٔ آدم گری، دکان بهم رسیدن آدمی که عبارت از انسان است. (آنندراج):
با وجود هرزه گردیها که کردم نیست حیف
بر سر بازار دوران دکه ٔ آدم گری.
فوقی (از آنندراج).

دکه. [دَک ْ ک َ / ک ِ] (اِ) بز کوهی، و عوام آنرا تکه خوانند. (از برهان). و رجوع به تکه شود. || به هندی پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن. (برهان).

دکه. [دُ ک َ / ک ِ] (اِ) به لغت زند و پازند، زندان و محبس. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(دَ ک ِّ یا ک َّ) (اِ.) بز کوهی، تکه.

دکان کوچک، از ادات تمسخر و توهین. [خوانش: (~.) [ع. دکه]]

فرهنگ عمید

سکو، تختگاه،
دکان کوچک،

حل جدول

مغازه کوچک

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطاقک، حجره، دکان، کیوسک، مغازه

فرهنگ فارسی هوشیار

دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند

پیشنهادات کاربران

گیشه، باجه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری