معنی دوتایی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دوتایی. [دُ] (حامص مرکب) حالت و صفت دوتا. دوتاهی. احدیداب. کوژی. گوژی. انحناء. انحنا. خمی. بخمی. انعطاف. (یادداشت مؤلف). دولایی (ناظم الاطباء).چفتگی. چفتی. خمیدگی. (یادداشت مؤلف):
خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میر
نشان دهد ز دوتایی به پشت حاسد شاه.
رودکی.
چو بینی رخ شاه خورشیدفش
دوتایی برو دست کرده به کش.
دقیقی.
گشاد آن کیانی کمند از میان
دوتایی بیامدچو شیر ژیان.
فردوسی.
- دوتایی کردن پشت، خم کردن آن. دوتا کردن پشت. دوتو کردن پشت احترام و تعظیم کسی را:
از طاعت او حلقه کند قیصر در گوش
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی.
منوچهری.
|| (ص نسبی) دولا. دوتو. دوته. دوتاه. دوتا. خمیده. (یادداشت مؤلف). تایی خمیده روی تای دیگر. || مضاعف. دولا. دولایی:
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام.
مسعودسعد.
یکتا و دوتا کردم در مدحت و خدمت
یابم اگر از جود تو دستار دوتایی.
سنایی (از آنندراج).
|| دونفری. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) چنگ دوتاره. دوتای. دوتار. دوتا. (یادداشت مؤلف).
- دوتایی زدن، ساز دوتایی نواختن. طنبور زدن:
گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی
دراندازمت کز سه تا می گریزم.
خاقانی.
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن.
حافظ.
|| به معنی پوشیدنی است. (آنندراج). || از مفاد اشعاراستادان خلف به معنی پوشش زیر قبا فهمیده می شود. (آنندراج). قسمی جامه ٔ صوفیان. (یادداشت مؤلف):
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک کرد
تا من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
وز سر صوفی سالوس دوتایی برگشت
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
سعدی.
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی.
سعدی.
گر کسی بودی که پیشم چارتایی برزدی
این دوتایی در بر من هر زمان یکتاستی.
شاه کبودجامه (از آنندراج).
|| قسمی مرغابی. (یادداشت مؤلف). || منافق. دوتا. دورو. دورنگ. (از یادداشت مؤلف):
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی.
فرخی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر