معنی دهک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دهک. [دَ] (ع مص) آس کردن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || پا سپر کردن زمین را. || آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

دهک. [دُ هَُ] (ع اِ) ج ِ دهوک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دهوک شود.

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان. واقع در 110هزارگزی جنوب خاوری نصرت آباد. سکنه ٔ آن 182 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری سراوان. سکنه ٔ آن 150 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).شهرکی است خرد [به کرمان] بر کوه بارجان و هرچه بر کوه بارجان افتد بدین شهرک افتد. (حدود العالم).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 39هزارگزی جنوب شیراز. سکنه ٔ آن 214 تن. آب آن از چشمه وچاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). دهی است به شیراز یا به واسط. از آن ده است علی دهکی محدث و هرون دهکی که دو پسر حمیدند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام قریه ای است به شیراز. (از قاموس). قریه ای است پنج فرسنگی جنوب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 59هزارگزی شمال باختری شوسف. دارای 200 سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دهک.[دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان جلال آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 5/5هزارگزی جنوب باختری بابل. دارای 180 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه ٔ کاری تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 10هزارگزی جنوب درمیان. دارای 160 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات. طوایف بهلولی، احمدی، حاجی حقداد در اطراف این قریه سکنی دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. واقع در 19/5هزارگزی جنوب خاوری شهرضا. دارای 311 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران. واقع در 17هزارگزی علیشاه عوض. سکنه ٔ آن 123 تن. آب آن از قنات و رود کرج تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). نام قریه ای است به ری. (از قاموس).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. واقع در 12هزارگزی معلم کلایه. آب آن از دره ٔ خرم رود تأمین می شود.سکنه ٔ آن 203 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) شعبه ای است از طایفه ٔ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 50 خانوار. (از یادداشت مؤلف). طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).

دهک. [دِ هََ] (اِخ) قلعه ای که مسعودسعد سالی چند بدانجا زندانی بود که با حبس قلعه ٔ سو هفت سال می شود:
هفت سالم بسود سو و دهک
پس از آنم سه سال قلعه ٔ نای.
مسعودسعد.

دهک. [دِ هََ] (اِ مصغر) مصغر ده. ده کوچک و قریه ٔ کوچک. (ناظم الاطباء).

گویش مازندرانی

از توابع میان بند نور

از توابع جلال ازرک جنوبی بابل

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن (تک: دهوک) شکننده ها آس کننده ها

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری