معنی دم دم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دم دم. [دَ دَ] (ص مرکب، ق مرکب) دمادم. دمبدم. به هر دم زدنی. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به دمادم و دمبدم شود.

دم دم. [دُ دُ] (اِ صوت) آوای طبل و کوس و غیره. (یادداشت مؤلف):
ظاهر از نغمه ٔ قمری همه کوکو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی.
جمال الدین عبدالرزاق.

دم دم. [دُ دُ] (اِ) گلوله ٔ دم دم، چاتْلَمه. نوعی گلوله. (یادداشت مؤلف).

گویش مازندرانی

وبال شدن، مزاحمت

فرهنگ فارسی هوشیار

تازی از هندی ک افشانه گروهه ای (گلوله) که پس از پرتاب می ترکد و برابر پیمان لاهه 1899 ترسایی کاربرد آن روا نیست

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر