معنی دل شکستگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دل شکستگی. [دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی دل شکسته. دل شکسته بودن. شکسته دل بودن. رنجیده و آزرده دل بودن:
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبله ٔ دگر نیست ورای آسمان.
خاقانی.
از خوف شماتت اعداء و احتراز از دل شکستگی لشکر این خبر پنهان می داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). این حرکت باعث تقویت فوج ابراهیم خان و دل شکستگی قوشون امیرخان گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25).
- بادلشکستگی، با آزردگی. با ناامیدی.

فرهنگ عمید

حزن و اندوه و ناامیدی،

فرهنگ فارسی هوشیار

رنجیده و آزرده دل بودن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر