معنی دلگشا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دلگشا. [دِ گ ُ] (نف مرکب) دلگشای. دل گشاینده. گشاینده ٔ دل. طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. (آنندراج). مفرح. غم زدا. فرخ بخش: جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه ٔ پاکیزه و دلگشا نشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- امثال:
دلگشا بی پول زندان بلاست
هر کجا پول است آنجا دلگشاست.
؟ (از امثال و حکم).
رجوع به دلگشای شود.
|| (اصطلاح تصوف) صفت فتاحی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). صفت فیاضیت را گویند در مقام انس در دل سالک و صفت فتاحی را نیز گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1557).

دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

دلگشا. [دِ گ ُ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ عمید

گشایندۀ دل، آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرح‌انگیز، فرح‌زا، فرحناک، مصفا، مفرح،
(متضاد) دلگیر

فرهنگ پهلوی

دلیذیر، روشن کننده دل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر