معنی دلخستگان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دلخستگان. [دِ خ َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) ج ِ دلخسته. رجوع به دلخسته شود:
دلخستگان را بی طلب تریاکها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو.
خاقانی.
کای جگرآلود زبان بستگان
آب جگر خورده ٔ دلخستگان.
نظامی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر