معنی دست کشیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دست کشیدن. [دَ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) دست مالیدن و ملامسه کردن. (برهان):
به داروی فراموشی کشم دست
بیاد ساقی دیگر شوم مست.
نظامی.
گر ز لبی شربت شیرین چشند
دست به شیرینه برویش کشند.
نظامی.
- دست بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن. مورد لطف قرار دادن:
پیه گرگ است که در پیرهنم مالیدند
دست چربی که کشیدند عزیزان بسرم.
صائب.
- دست بر سر و روی کسی کشیدن، دست به گل و گوش کسی کشیدن. وی را نوازش کردن.
- دست بر گَل و گوش کسی کشیدن، نوازش او کردن. (امثال و حکم):
دست کشم بر گل و بر گوش او
تا بپرد از سر او هوش او.
جلال الممالک.
- دست به سبیل کشیدن، کنایه از خودنمایی و بر خویش بالیدن و اظهار وجود و بزرگی است. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی).
- دست به سر کچل کسی کشیدن، او را نوازش کردن.
|| دراز کردن دست به طرف کسی:
هزارت مشرف بی جامگی هست
به صد افغان کشیده سوی تو دست.
نظامی.
|| دست درازی کردن به قصد سوء و هتک حرمت: اگر در حجره های تو آید و دست در حرم تو کشد باز نتوانی داشتن. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 87). || دست درازی نمودن. (برهان). دست دراز کردن بطمع. (آنندراج):
وآنکو به کژی به من کشد دست
خصمش نه منم که جز منی هست.
نظامی.
|| دست بردن به قصد بهره گیری:
وگر گوید بدان حلوا کشم دست
بگو رغبت به حلوا کم کند مست.
نظامی.
|| گدائی کردن. (انجمن آرا) (آنندراج):
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز.
انوری (از آنندراج).
|| اقدام کردن. دست زدن به. پرداختن به کاری و شغلی:
دست بدین پیشه کشیدم که هست
تا نکشم پیش تو یک روز دست.
نظامی.
- دست کشیدن از چیزی یا کسی، بازماندن. (آنندراج). رها کردن آن. دست برداشتن. صرف نظر کردن. ترک گفتن. ول کردن. اعراض کردن. منصرف شدن:
بیک رزم کآمد شما را شکست
کشیدید یکباره از جنگ دست.
فردوسی.
گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته.
کسائی.
بنده را خوشتر آن بود که چون پیر شده است از لشکری دست بکشیدی. (تاریخ بیهقی). بوالقاسم... دست از خدمت بکشیده و زاویه ای اختیار کرده. (تاریخ بیهقی).
بکش نفس ستوری را بدشنه ٔ حکمت و طاعت
بکش زین دیو دستت را که بسیارست دستانش.
ناصرخسرو.
دست از دروغزن بکش و نان مخور
با کرویا و زیره و آویشنش.
ناصرخسرو.
گرت مراد است کز عدول بوی
دست بکش از دروغ و مفتعلی.
ناصرخسرو.
زینها بجمله دست بکش همچو من ازآنک
بر صورت من و تو و بر سیرت خرند.
ناصرخسرو.
چو از طفل این سخن دارد شنیده
بلاشک دست ازآن دارد کشیده.
(اسرارنامه).
اقهاب، دست کشیدن از طعام و رغبت ناکردن. (از منتهی الارب). قبض، دست کشیدن از چیزی. گویند: قبض یده عن الشی ٔ. (از منتهی الارب).
- دست کشیدن از دنیا یا جهان، منقطع شدن از آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ترک دنیا کردن:
دست از دو جهان کشیده خواهم
یک اهل بجان خریده خواهم.
خاقانی.
|| فارغ شدن از کاری. (برهان). تعطیل کردن موقت کار. رها کردن دنباله ٔ کار. تعطیل کردن در آخر وقت: بناها غروب از کار دست می کشند. نانواها حالا دست کشیده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دست بازداشتن و منع کردن. (برهان). || بردن کسی را به طرفی. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی).

فرهنگ معین

(مص ل.) دست مالیدن، ترکِ چیزی گفتن، (مص م.) تربیت کردن، پرورش دادن. [خوانش: (دَ. کِ دَ)]

حل جدول

مس

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) دست مالیدن لمس کردن، دست دراز کردن بطمع، گدایی کردن یا دست کشیدن از چیزی. دست بر داشتن از آن صرفنظر کردن از وی، فارغ شدن از آن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر