معنی دزک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دزک. [دِ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان بیرگان بخش اردل، شهرستان شهرکرد. واقع در 48هزارگزی شمال باختری اردل، با 124 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

دزک. [دُ زَ] (اِخ) دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 6 هزارگزی خاور سرباز و کنار راه مالرو سرباز به زابلی، با 125 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

دزک. [دَ زَ] (اِ) دستار را گویند که مندیل و رومال است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. (برهان). دستار و دستارچه. (انجمن آرا) (آنندراج):
ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری
لب را به سر دزک بکن پاک ز می.
رودکی.
رجوع به دُز به معنی آستین و یادداشت مرحوم دهخدا در باره ٔ این شعر رودکی در آنجا شود. || هر چیز پوشیده و پنهان. ولی وقتی در آخر کلمه درآید مانند حمام دزک، و آن بردن عروس است به حمام قبل از شروع به جشن و سور و بعد از آن روزی که شب زفاف است در ظاهر برند و هر هفت کرده آرایند، و کلیددزک و آن کلیدی است که یک دندانه دارد برآن پنبه گذارند و یکی یکی دندانه های قوفه (هر چیز بر آمده، و قوفه ٔ در قفلی است از چوب که بدان در محکم شود) را بالابرند و در را گشایند. (لغت محلی شوشتر - خطی).

دزک. [دَ زَ] (اِ) شاگرد مطبخی وطفلی را که در مطبخ نشیند تا طعام از آن خورد. و به این معنی بَزَک هم آمده. (لغت محلی شوشتر - خطی).

دزک. [دِ زِ] (اِخ) شهرکی است [به ماوراءالنهر]. اندر وی آب روان است و به نزدیکی او جایی است مرسمنده خوانند، و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آن روز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 111).

دزک. [دِ زَ] (اِ مصغر) مصغر دز. دز کوچک. قلعه ٔ کوچک. (ازانجمن آرا) (از آنندراج). قلعه و حصار کوچک. (ناظم الاطباء): در زیر این قلعه دزکی است کوچک محکم استاک گویند آنرا. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 158).

دزک. [دِ زَ] (اِخ) در لارجاک مازندران دزک نام قلعه ای بوده که صاحب تاریخ مازندران گفته که فریدون در آن ده دزک که قصبه ٔ آن ناحیه است متولد شده پس از چندی فرانک مادرش او را به حدود سواته کوه به قریه ای موسوم به شلاب برده توقف کرد پس از چندی به ده لپور آمد درآنجا پرروش یافت و بزرگ شد. (از آنندراج ذیل دز).

دزک. [دِ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان، شهرستان اهواز. واقع در 37هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 6هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مسجدسلیمان به لالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دزک. [دِ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان رستم، بخش فهلیان و ممسنی، شهرستان کازرون. واقع در 11هزارگزی شمال غربی فهلیان و کنار راه شوسه ٔ کازرون به بهبهان، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

دزک. [دِ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان سراوان استان بلوچستان و سیستان که مشهور به داورپناه شده است. رجوع به داورپناه و دائرهالمعارف فارسی شود.

دزک. [] (اِخ) ده کوچکی است از بخش ایوانکی، شهرستان دماوند. واقع در 3 هزارگزی شمال ایوانکی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

دزک. [دِ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد.واقع در 36هزارگزی شمال غربی بروجن و 15 هزارگزی راه شلمزار به شهر کرد، با 1671 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

دزک. [دُ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. واقع در 30هزارگزی شمال بندرعباس و سر راه مالرو ایسین به فین، با 402 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ معین

(دِ زَ) (اِمصغ.) دز کوچک، قلعه کوچک.

(دَ زَ) (اِ.) دستارچه، دستمال.

فرهنگ عمید

دستارچه، دستمال، درک: ای طرفهٴ خوبان من ای شهرۀ ری / لب را به سر دزک بکن پاک ز می (رودکی: لغت‌نامه: دزک)،

دز کوچک، قلعۀ کوچک،

گویش مازندرانی

روستایی در میان رود نور، روستایی در کجور

در باور، به دینان موجودی زنده است و سرمای زمستان زمان مرگ...

دیگ کوچک

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) دستارچه دستمال روپاک. (اسم) دز کوچک قلعه کوچک.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری