معنی درگوشی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
درگوشی. [دَ] (ص نسبی) منسوب به درگوش. بیخ گوشی. زیرگوشی. || سخنی که آهسته و به نرمی، نزدیک گوش کسی گفته شود. پیچ پیچ. پچ پچ.
- درگوشی گفتن، نجوی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مترادف و متضاد زبان فارسی
پچپچ، زمزمه، زیرگوشی، نجوا
گویش مازندرانی
آهسته صحبت کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
زیر گوشی، بیخ گوشی
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.