معنی درفتادن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

درفتادن. [دَ ف ِ / ف ُ دَ] (مص مرکب) درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن:
خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت
ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار.
فرخی.
با چابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار درفتاده و اندک رمیده اند.
سعدی.
- بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن:
بهم درفتادند هر دو گروه
شدند از دد و دام و دیوان ستوه.
فردوسی.
|| پیش آمدن. روی کردن. دست دادن:
ای دوست روزها به تنعم بروزه باش
باشد که درفتد شب قدر وصال دوست.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

درآویختن، روی آوردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر