معنی داودی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

داودی. [وو] (اِ) نوعی گل است. گلی و نباتی است. (از آنندراج). از گلهای زینتی است و برنگ های سپید و زرد و دورنگ سپید و بنفش و نوع کم پر و پرپر دارد و خاص پائیز و اوایل زمستان است.
داودی گیاهی است از تیره ٔ مرکبان جزء دسته ٔ آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ، زرد، سفید، این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش تا یک گز میرسد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 266).

داودی. [وو] (ص نسبی) منسوب به داود پیغمبر و پادشاه یهود.
- الحان داودی، نغمه های خوش داودی:
براین الحان داودی عجب نیست
که مرغان در هوا حیران بمانند.
سعدی.
- حلق داودی، حنجره و گلوگاهی چون حنجره ٔ داود پیغمبر که آواز خوش از آن برآید: حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده. (گلستان سعدی).
- حنجره ٔ داودی، حلق داودی یا حنجره ای که چون داود آوای خوش از آن برآید: خوش آوازی که بحنجره ٔ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان سعدی).
- درع داودی، زره داودی:
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
- زره داودی، زره منسوب به داود پیغمبر: زره داودی بر دوش و بهنگام وفا و بردباری سر تواضع بر پای. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
- || مجازاً چین که بر سطح آب از وزش نسیم و باد ملایم پیدا آید و همچوی زره نماید:
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبود در زره داودی.
منوچهری.
- نغمه ٔ داودی، آواز خوش داود پیغمبر. و رجوع به نغمه ٔ داود شود.

داودی. [وو] (ص نسبی) منسوب به داودبن علی اصفهانی. و آن بیشتر بر منسوبان به ابی سلیمان داودبن علی اصفهانی در مذهب اطلاق شود. (الانساب سمعانی). و رجوع به داودیه شود.

داودی. [وو] (اِخ) رجوع به احمدبن علی. در الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود).

داودی. [وو] (اِخ) رجوع به محمدبن عبدالحی در الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود.

داودی. [وو] (اِخ) رجوع به محمود داودی شود. (چهارمقاله).

داودی. [وو] (اِخ) ابن عنبسته. رجوع به ابن عنبسته در معجم المطبوعات شود. صاحب معجم المطبوعات گوید: این نام را بصورتهای مختلفه از قبیل ابن عنبه الداودی (جرجی زیدان ج 3 ص 174) و ابن عنبه (کشف الظنون ص 4 ج 59) و ابن عنبسه الحسین (فهرست کتابخانه المصریه جزء5 ج 91) نیز ضبط کرده اند. (معجم المطبوعات).

داودی. [وو] (اِخ) ابوالقاسم. ثعالبی گوید در روزگار ما او صدر اهل فضل و یگانه ٔاعیان ادب و علم به شهر هرات است و در جود و بخشندگی شهره و مآثرش در ریاست مأثورست. از اشعار اوست:
ربما قصرالصدیق المقل
عن حقوق بهن لایستقل
و لئن قل نائل فصفاء
فی وداد و منه لاتقل
ارخ ستراً علی حقاره بری
هتک سترالصدیق لیس یحل.
(یتیمه الدهر ثعالبی ج 4 ص 240).

داودی. [وو] (اِخ) نام قبیله ای از لران مقیم لر کوچک (لرستان) بروزگاران گذشته. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 547).

داودی. [وو] (اِخ) نام تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88).

داودی. [وو] (اِخ) نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57).

داودی. [وو] (اِخ) نام کوهی و ناحیتی به هرسین در استان پنجم (کرمانشاهان).

فرهنگ معین

(وُ) (اِ.) نک داوودی.

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به داود نبی: لحن داودی، نوعی زره جنگ، گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ زرد سفید این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش بیک متر میرسد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری