معنی خوش لهجه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خوش لهجه. [خوَش ْ / خُش ْ ل َ ج َ / ج ِ] (ص مرکب) خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطه ٔ اداءخوب شیرین و مطبوع است. (ناظم الاطباء):
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو.
حافظ.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه ٔ خوش آوازم.
حافظ.

فرهنگ عمید

دارای لهجۀ زیبا،

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشگوی (صفت) کسی که طرز بیانش دلپسند باشد، آنکه سخنش مطبوع باشد خوش زبان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر