معنی خوابیده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خوابیده. [خوا / خا دَ / دِ] (ن مف / نف) راقد. نائم. درخواب شده. خفته. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). || روی هم افتاده. برهم نهاده. برهم قرارداده.
- پاشنه خوابیده، پاشنه روی داخل تخت کفش افتاده.
|| فروافتاده. چون: چادر خوابیده. خیمه ٔ خوابیده. || بیحس شده. چون: پای خوابیده. || خراب شده. چون: قنات خوابیده. || ازکارافتاده. چون: حمام خوابیده. || از حرکت بازایستاده. چون: کارخانه ٔ خوابیده. || فرونشسته. چون: فتنه ٔ خوابیده. || زانوزده. از حالت ایستاده بهیئت خواب کننده درآمده. چون: سگ خوابیده. || ازجریان خارج شده. چون: پول خوابیده. || کنارگرفته و منتظرفرصت شده برای بازی در قمار با ورق. || فروافتاده. ویران شده. چون: سقف افتاده. دیوار افتاده.

فرهنگ عمید

به‌خواب‌رفته، خفته،
(قید) در حال خواب،

حل جدول

خسبیده، غنوده، خفته، دراز کشیده

نایم

نانم

نائم

مترادف و متضاد زبان فارسی

خسبیده، خفته، غنوده،
(متضاد) بیدار، درازکشیده،
(متضاد) ایستاده، نشسته

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) بخواب رفته نایم، آرام گرفته.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر