معنی خلیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن ایبک بن عبداﷲصفوی. رجوع به صلاح الدین صفوی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد لغوی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاه. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است: «شرح المقولات العشر» مرگ او بسال 1177 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن کیکلدی بن عبداﷲ علائی دمشقی. محدث و از فاضلان زمان بود. در دمشق بسال 694 هَ. ق. زاده شد و بدانجا علم آموخت. بعد بسفر دور و دراز پرداخت و سرانجام در صلاحیه بسال 731 هَ. ق. مدرس شد و هم بدانجا درگذشت. بسال 761 هَ. ق. او راست: 1- القواعد در اصول دین. 2- الوشی در حدیث. 3- المجالس المبتکره. 4- المسلسلات. 5- النفحات القدسیه. 6- منحهالرائض. 7- کتاب المدلسین. 8- مقدمه ٔ نهایهالاحکام و چندین کتاب دیگر. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 290).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن قلاوون صالحی. فرزند سلطان ملک منصور از ملوک مصراست که بسال 662 هَ. ق. زاده شد و بعد از وفات پدرش بتخت نشست و قصد بلاد شام کرد. و با فرنگان جنگید واز ایشان عکه و صور و صیدا و بیروت و قلعه ٔ روم و همه ساحل را ستد. او از شجعان بخشندگان روزگار است. شعراء را درباره ٔ او مدائحی است یکی از ممالیک او را بمصر بر پنهانی کشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن غازی قزوینی. از فاضلان شیعی مذهب است و کتاب «شرح العده » در اصول و «حاشیه ٔ مجمعالبیان » و «رسالهالحمیه » و غیر آن را پرداخت. بسال 1001 هَ. ق. در قزوین زاده شد و بسال 1089 هَ. ق. بدانشهر درگذشت. در آخر عمر از دو چشم نابینا شد. معروفترین کار او ترجمه ٔ فارسی کتاب کافی است. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن علی بن محمدبن محمدمراد حسینی. از مورخان زمان خود و مفتی شام بود بسال 1192 هَ. ق. بر مسند فتوی نشست و کتاب «سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر» را در چهار جلد و کتاب «عرف البشام فیمن ولی فتوی دمشق الشام » و کتاب «مطمح الواجد فی ترجمه الوالد» را پرداخت. بعد نقابت اشراف شام کرد بسال 1205 هَ. ق. به حلب رفت و در سال 1206 هَ. ق. بشام درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن احمدبن ابراهیم بن خلیل قزوینی، مکنی به ابویعلی. از قضات و از حافظان حدیث و عارفان به علم رجال بود. او راست: «الارشاد فی علماء البلاد» که در آن به ذکر حالات محدثان و قصص عالمان غیر محدث تا زمان خود پرداخت. مرگ او بسال 446 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 298).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن شاهین ظاهری. از امیران مصر و از مشتاقان به بحث و فحص بود. او سالها بر اسکندریه حکم راند و بسال 840 هَ. ق. نیز امیرالحاج مصریان شد و نیز امارت کرک و صفد و غیر آن دو را بعهده داشت. از معروفترین کتب او «زبده کشف الممالک و بیان الطرق والمسالک » است. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 297).

خلیل. [خ َ] (ع اِ) دوست. رفیق. یار. (از منتهی الارب). ج، اخلاء، خلان:
لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل.
مولوی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
|| سوراخ نافذکرده. || دل. (دهار) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || بینی. (از منتهی الارب).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن اسحاق بن موسی جندی، مکنی به ابوالضیاء. فقیه مالکی و از اهل مصر بود در قاهره علم آموخت و مفتی مذهب مالکی شد. او را کتاب مختصر در فقه است که بفرانسه ترجمه شده و کتاب التوضیح است که شرح مختصر ابن حاجب میباشد و نیز کتاب المناسک و چند کتاب دیگر می باشد. مرگ او بسال 767 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 296).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد فرهودی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن ولی بن جعفر. او راست: المقصد التام فی معرفه احکام الحمام. وفات او بسال 1106 هَ.ق. اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد فراهیدی، مکنی به ابوعبدالرحمن. بسال صد هجری قمری متولد شد و بسال 175 هَ. ق. درگذشت. ابوعبداﷲ محمدبن خلکان در رساله ٔ فرهنگ آورده که خلیل بن احمد نحوی عروضی بصری در اصل از اولاد ملوک عجم بود یعنی از ابناء ملوکی بوده که نوشیروان ایشان را پس از فتح یمن در تحت سپهسالاری اهرن بدانجا فرستاد و نیز سیبویه از همین خاندان و نژاد است. بنابر قول ابن ابی خثیمه احمد پدر خلیل نخستین کس است که در اسلام بدین نام خوانده شدو اصل او از ازد از فراهید است که یونس بجای فراهیدی او را فرهودی گفته. او از بزرگان علم و از کسانی است که عمر خود را در راه علم گذراند و با تربیت شاگردان بزرگی و دست یافتن بر قواعد مهم زبان عرب نام خود را در ردیف بزرگان عالم این علم قرار داد. حنین بن اسحاق معروف بنابر قول قاضی صاعد اندلسی در «طبقات » عربیت از خلیل آموخت و هم او بود که کتاب العین خلیل را در بغداد بپراکنید. ابن ابی خثیمه می گوید: خلیل نخستین کس بود که به استخراج مسائل نحوی پرداخت و هم او نخستین کس بود که عروض را پایه گذاشت و با قواعد آن پایه های سنجش شعر عرب را تأسیس کرد. کتبی که به خلیل منسوب است «کتاب العین » در لغت و «کتاب النغم » و «کتاب الروض » و «کتاب الشواهد» و «کتاب النقط و الشکل » و «کتاب فائت العین » است که از بین اینها کتاب العین مشهورتر از دیگر کتب اوست درباره ٔ تألیف کتاب العین و طرز انشاء و سقطات و زوائد آن بحثها شده و عقایدی ابراز گردیده است که مجموع اقوال موافق و مخالف می رساند که این کتاب ازمهمترین کتبی است که در لغت عرب پرداخته شده است. ابن ندیم می گوید: که خلیل بن احمد را پنجاه ورقه شعر بود. مرگ او را چنین آورده اند: او در حال فکر و استخراج قاعده ای در حساب داخل مسجد شد و چون غرق در فکر بود با گذرنده ای برخورد کرد و بر اثر آن صدمت درگذشت.برای اطلاع بیشتر به اعلام زرکلی ج 1 ص 296 و الفهرست ابن ندیم و روضات الجنات و معجم المطبوعات رجوع شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمد عروضی. رجوع به خلیل بن احمد فراهیدی شود.

خلیل.[خ َ] (اِخ) ابن احمدبن خلیل بن موسی بن عبداﷲبن عاصم، مکنی به ابوسعید. از محدثان بزرگ زمان خود بود و از سیستان برخاست. تولد او بسال 291 هَ. ق. و وفات او بسال 378 هَ. ق. به فرغانه بود. قضاوت چندین شهرداشت و کتب چندی به نام او است. (یادداشت مؤلف).

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن احمدبن سلیمان، ملقب به سیف الدین ایوبی. از خاندان بنی ایوب و از امراء بود که قلعه داری کیفا در دیاربکر را بعهده داشت. او را کتاب «الدر المنضد» است که در آن برگزیده ٔ اشعار را جمع آورده است. مرگ او بسال 846 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 846).

خلیل. [خ َ] (اِخ) رجوع به صلاح الدین خلیل اشرف شود.

خلیل. [خ َ] (اِخ) (مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است. (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص 340).

خلیل. [خ َ] (اِخ) نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در مناره ٔ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. (از معجم البلدان).

خلیل. [خ َ] (اِخ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند:
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم.
سوزنی.
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل.
سعدی.
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.
سعدی.
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست.
سعدی.
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل.
حافظ.
- خلیل الرحمن، نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ، نام حضرت ابراهیم پیغمبر.

خلیل. [خ َ] (ع ص) صادق در دوستی. خالص در دوستی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). دوستی که خلل در آن نیست. ناصح. (یادداشت بخط مؤلف). || لاغر. مختل الجسم. || درویش. مفلس. (منتهی الارب) (از تاج العروس): رجل خلیل، مرد درویش مفلس.

خلیل. [خ َ] (اِخ) ابن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی. از فاضلان زمان بود. او را حاشیتی است بر کتاب «الدرالمختار» بنام «دلائل الاسرار» و نیز شرح لامیهبن الوردی و «رحله الی الدیار الرومیه ». او را طبع شعر بود و بسال 1186 هَ.ق. در دمشق درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299).

فرهنگ معین

(خَ) [ع.] (ص. اِ.) دوست خالص، صادق. ج. اخلاء.

فرهنگ عمید

لقب ابراهیم پیامبر،
[قدیمی] دوست مهربان و یکدل، دوست صادق،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفت حبیب، دوست، رفیق، محب، ولی، یار،
(متضاد) عدو

فرهنگ فارسی هوشیار

صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است

فرهنگ فارسی آزاد

خَلِیْل، دوست صدیق- یار مخلص، ناصح، فقیر، شمشیر، نیزه (جمع: اَخِلّاء، خُلّان)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری