معنی خط و خال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خط و خال. [خ َطْ طُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) مخطط. دارای خطوط و خالها. منقش. || (اِ مرکب) خال صورت و موی تازه بر روی دمیده:
به بیداریش فتنه بر خط و خال
بخواب اندرش پای بند خیال.
سعدی.
ای دردمند مفتون بر خط و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی.
سعدی.
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزی بجای خویش نیکوست.
شیخ محمود شبستری.
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش.
حافظ.
- خوش خط و خال، آنکه ظاهر آراسته دارد. کنایه از آدمی خوش ظاهر و بد باطن.
- مار خوش خط و خال، ماری که نقش و گل و بوته ٔقشنگ بروی پوست دارد.
|| کنایه از آدم خوش ظاهر و بد باطن. انسان فتنه جو.

فرهنگ فارسی هوشیار

منقش، مخطط

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر