معنی خرشه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خرشه. [خ َ رَ ش َ] (اِمص) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. (از برهان قاطع). || (ص) خراشیده و خراشیده شده. (از برهان قاطع).

خرشه. [خ َ ش َ / ش ِ] (اِ) بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَلَمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). || آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف).

خرشه. [خ َ ش َ] (اِخ) نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعه ٔ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعه ٔ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا [جهرم] خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131).

خرشه. [خ ِ ش َ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر