معنی خردل فارسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خردل فارسی. [خ َ دَ ل ِ رِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرف السطوح. حشیشهالسلطان. صناب بری. تلسفی. (یادداشت بخط مؤلف). خَرْفَق. خرفوف. خردل سپید. خرقوق. سپندین. سپندان. حاره. تراتیزک. شب خیزک. قردامن. کیکیر. کیکیش.

حل جدول

تلسفی

فرهنگ فارسی هوشیار

سپندین

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر