معنی خرت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خرت. [خ ُ] (ع اِ) سوفار. سَم ّ. سُم ّ. ته سوزن. سوراخ سوزن. (یادداشت بخط مؤلف). || سوراخ تیر و سوراخ گوش و مانند اینها. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُروت، اخرات. (یادداشت بخط مؤلف). || استخوانی خرد نزدیک سینه که آنرا استخوان خنجری گویند. (ناظم الاطباء). || ج ِ خرته، و آن حلقه ها در سر تنگهای خنور باشد. || (ص) شتاب رو، منه: ذئب خرت، گرگ شتابرو. کلب خرت، سگ شتابرو. (از منتهی الارب).

خرت. [خ َ] (ع مص) سوراخ کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || رفتن بر زمین و راههای آن که مخوف نبود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || دلیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی).

خرت. [خ ُ رَ] (ع اِ) ج ِ خُرْته. رجوع به خرته شود.

خرت. [خ َ] (ع اِ) سوراخ سوزن و سوراخ گوش و تیر و مانند آنها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خُروت، اخرات. رجوع به خُرت شود. || استخوانی است خرد نزدیک سینه. (منتهی الارب). رجوع به خُرت شود.

فرهنگ معین

و پرت (خِ تُ پِ) (اِمر.) (عا.) خرده ریز.

فرهنگ فارسی هوشیار

سوراخ سوزن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر