معنی خدمتگزار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خدمتگزار. [خ ِ م َ گ ُ] (نف مرکب) نوکر. چاکر. (ازناظم الاطباء). خادِم. پرستار. پرستنده:
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست.
سعدی (بدایع).
چو خدمت گزاریت گردد کهن
حق سالیانش فرامش مکن.
سعدی (بوستان).
بشستند خدمتگزاران شاه
سر و تن بحمامش از گرد راه.
سعدی (بوستان).
|| در تداول امروز، مستخدمین جزء. خدمتکاران مرد در دستگاههای دولتی. || مهربان.مشفق. || حاضر و آماده ٔ بخدمت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(~. گُ) [ع - فا.] (ص فا.) نوکر، مستخدم.

فرهنگ عمید

کسی که در اداره یا بنگاهی خدمت می‌کند، مستخدم،
خدمت‌کننده، خادم: دولت خدمتگزار،

حل جدول

خدوم

فرهنگ فارسی هوشیار

کارمند جزء: کارمندک پریستک (صفت) نوکر مستخدم، یا خدمتگزار جز ء. مستخدمی که در ادارات و موسسات بخدمات کوچک مسئولست، مهربان مشفق.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر