معنی خبر یافتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خبر یافتن. [خ َ ب َ ت َ] (مص مرکب) مطلع شدن. پی بردن. اطلاع حاصل کردن. معلوم کردن. (آنندراج):
برستم چنین گفت کافراسیاب
چو از تو خبر یافت اندرشتاب.
فردوسی.
خبر یافتم از فریدون و جم
وزآن نامداران به هر بیش و کم.
فردوسی.
جز آن نیابد از آن راز کس خبر که دلش
ز هوش و عقل درین راه راهبر دارد.
ناصرخسرو.
چنانکه شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 98).
چو خاقان خبر یافت از کار او
بر آراست نزلی سزاوار او.
نظامی.
از آن گنج پنهان خبر یافتند
بدیدار گنجینه بشتافتند.
نظامی.
مهین بانو چو زین حالت خبر یافت
بخدمت کردن شاهانه بشتافت.
نظامی.
بزرگ امید ازین معنی خبر یافت
مه نو را بخلوت جست و دریافت.
نظامی.
سعدی از بارگاه صحبت دوست
تا خبر یافتست بیخبرست.
سعدی (خواتیم).
خبر یافت گردنکشی در عراق
که می گفت مسکینی از زیر طاق.
سعدی (بوستان).
آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. (گلستان سعدی).
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی (بوستان).
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگرباره گفتندش اینجا مگرد.
سعدی (بوستان).

مترادف و متضاد زبان فارسی

باخبر شدن، مطلع شدن، آگاه شدن، آگاهی یافتن،
(متضاد) خبرگرفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

آگاهیدن آگاهی یافتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر