معنی خبره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خبره. [خ َ رَ] (ص) محکم. استوار. || پیچیده. خَبْوَه. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص) سنجش. حساب. (از ناظم الاطباء). رجوع به خِبرِه شود.

خبره. [خ ِ رَ / رِ] (اِمص) سنجش. حساب. (از ناظم الاطباء). || (ص) کارشناس.

خبره. [خ َ ب ِ رَ] (ع اِ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت).

خبره. [خ َ ب ِ رَ] (اِخ) آبی است از آن بنی ثعلبهین سعد از حمی [قرقگاه] ربذه. || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب. || نام نخستین علامت این قرقگاه [قرقگاه ربذه] از طرف مدینه. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

(مص م.) دانستن حقیقت و کنه چیزی را، (ص.) آگاه، دانا. [خوانش: (خِ یا خُ رِ) [ع. خبره]]

فرهنگ عمید

متخصص، کارشناس،
(اسم مصدر) [قدیمی] = خبرت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کارشناس، زبردست

کلمات بیگانه به فارسی

کارشناس

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع،
(متضاد) تازه‌کار، ناآزموده

فرهنگ فارسی هوشیار

آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری