معنی خباط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خباط. [خ ِ] (ع ِ اِ) علامتی که در صورت گذارند و آن از جهت پهنا بسیار بزرگ است. این علامت از آن بنی سعد میباشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از معجم الوسیط) (از البستان) (از منتهی الارب). || داغی که بر ران گذارند. ج، خبط. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) (از تاج العروس). || گشنی. ضراب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از متن اللغه).

خباط. [خ َ] (ع اِ) غبار و گرد که از حرکت پا خیزد. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (البستان) (لسان العرب) (منتهی الارب).

خباط. [خ ُ] (ع اِ) مرضی است جنون گونه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ازمعجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان). حالتی است چون حیرت و سرگشتگی:
لرزلرزان وبترس و احتیاط
می نهد پا تا نیفتد در خباط.
مولوی.
در ره اسلام و بر پُل ِ صراط
سردرآید همچو آن خر از خباط.
مولوی.
لاجرم بسیار کوشد از نشاط
مست ادب بگذاشت آمد در خباط.
مولوی.
سر بریدندش که این است احتیاط
تا نزایدخصم و نفزاید خباط.
مولوی.
احتیاطش کرد از سهو و خباط
چون قضا آید چه سود از احتیاط.
مولوی.

خباط. [خ َب ْ با] (ع ص) آنکه خبط فروشد. (از لباب الانساب ابن اثیر).

خباط. [خ َ] (اِخ) نام موضعی است بزمین جهنیه در قبلیه، و از آنجا تا مدینه پنج روز راه است. این نقطه بر ساحل دریا قرار دارد. (از مراصد الاطلاع).

خباط.[خ َب ْ با] (اِخ) عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخته حناّط نیز لقب داشته است و بقول ابن اثیر بسال 151 هَ.ق. درگذشت. (از لباب الانساب ابن اثیر ص 342).

خباط. [خ َ] (اِخ) قریه ای است از قراء مرو نزدیک جیرنج. (از معجم البلدان یاقوت حموی). رجوع به سمعانی شود.

فرهنگ معین

(خُ) [ع.] (اِ.) حالت شبیه دیوانگی، شوریدگی مغز، شوریده مغزی، پری زدگی.

فرهنگ عمید

اشتباه،

فرهنگ فارسی هوشیار

مرضی است جنون گونه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری