معنی حنان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حنان. [ح َ] (ع مص) بخشودن. (ترجمان عادل) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). || (اِمص) بخشایش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || رقت قلب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). || مهربانی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رحمت. (اقرب الموارد). || (اِ) روزی. (منتهی الارب). رزق. (اقرب الموارد). || برکت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || هیبت. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار. || شر دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). الشرالطویل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حنان اﷲ؛ معاذاﷲ. (ناظم الاطباء). || حنانیک، مهربانی کن بر من باربار و همچنین حنانک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

حنان. [ح َن ْ نا] (ع ص) آرزوکننده ٔ چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || رحمت کننده. (غیاث). بخشاینده. (منتهی الارب). ذوالرحمه. (اقرب الموارد) (آنندراج). مهربان. (مهذب الاسماء). || متوجه شونده ٔ بر سر تابنده ٔ خود. (منتهی الارب) (آنندراج). روی آورنده بکسی که اعراض کرده و روی گردانیده از او. (از شرح قاموس). || تیر که آواز دهد وقت گردانیدن میان انگشتان. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نوحه کننده و نالان. || راه پیداو آشکار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
- حمس حنان، دلاور که او راست آواز بجهت سرعت وی. (منتهی الارب) (آنندراج). بائص له حنین من سرعته. (اقرب الموارد).

حنان. [ح َن ْ نا] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (غیاث): و در دعا آمده: یا حنان و یا منان. حنان کسی که میپذیرد و قبول میکند از کسی که اعراض کرده است از او و منان کسی که پیش ازسؤال به نوافل و عطایا آغاز کند و این هر دو از صفات ذات باریتعالی هستند. (ناظم الاطباء):
نانش مفرست پیش کز تو
واخواست کند بحشر حنان.
خاقانی.

حنان. [ح ِن ْ نا] (ع اِ) حنا که بدان خضاب کنند. (ناظم الاطباء). حنا. (منتهی الارب) (آنندراج). حناء. (اقرب الموارد). رجوع به حنا و حناء شود.

حنان. [] (اِخ) بدان که چون یوحنا به اجرای خدمت خود شروع نموده، حنا و قیافا هر دو رئیس الکهنه بودندو عادت آنزمان بر این قرار یافته بود که هر شخصی رابلقب و منصبی که دارد خطاب نمایند. اگرچه بعد از آن منصب را ترک نموده بود، چنانکه حنا را رئیس الکهنه میگفتند و حال اینکه مدتی بود که آن منصب را ترک نموده بود. و پنج تن از پسرانش نیز بدین منصب مفتخر گردیدند و خود نیز پدر زن رئیس الکهنه بود. لهذا چون قوم یهود مسیح را دستگیر نمودند اولاً او را بنزد حنا بردند تا آنکه او را از کار خود خوشنود گردانند و از آنجا وی را بنزد قیافا کشانیدند. (قاموس کتاب مقدس).

حنان. [] (اِخ) شهری است به اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و تجارت و هوای معتدل. (حدود العالم).

فرهنگ معین

بخشاینده، بسیار مهربان. [خوانش: (حَ نّ) [ع.] (ص.)]

رحمت، بخشایش، مهربانی. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

بخشاینده،
بسیارمهربان،
(اسم، صفت) از نام‌های خداوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بخشاینده، بخشنده، رحمان، مهربان، رحیم، شقیق

فرهنگ فارسی هوشیار

بخشایش، بخشودن و نامی از نامهای خدایتعالی

فرهنگ فارسی آزاد

حَنان، رحمت و بخشایش، بَرکَت، رقّت قلب، مهربانی، وقار،

حَنّان، با رحمت و بخشایش، بسیار مهربان و بخشاینده، از اَسْماءُ الله است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری