معنی حلاجی کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
حلاجی کردن. [ح َل ْ لا ک َ دَ] (مص مرکب) پنبه را از پنبه دانه جدا کردن و پاک کردن. فلخیدن. واخیدن. || کنایه از حرفهای درشت گفتن، خواه بکنایه خواه صریح. (آنندراج) (غیاث). || موشکافی و دقت کردن. (آنندراج).
- حلاجی کردن امری، روشن و هویدا کردن آن امر را. تشریح کردن. زیر و رو کردن مطلب:
کاش حلاجی کند او را کسی
خواجه ٔ ما هم کم از منصور نیست.
عبدالغنی (از آنندراج).
بررسی همه جانبه کردن، تدقیق کردن، مضمونشکافی کردن، تشریح کردن
پنبه زدن فرخمیدن فلخمیدن واخیدن، سنجیدن ته و تو در آوردن مو شکافی