معنی حقو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حقو.[ح َق ْوْ] (ع مص) زدن بر تهیگاه. || دردمند شدن از تهیگاه. رسیدن چیزی به پهلو. || درد گرفتن شکم از خوردن گوشت. || (اِ) آبگاه. تهیگاه، و آن دو باشد. قطن. پهنه [یعنی پنج مهره ٔ کمرگاه]. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: سوم از مهره ها، مهره های کمرگاه است و به تازی آن جایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است - انتهی. جایگاه ازار بستن. (منتهی الارب). جای ازار بستن از میان پهلو. جای بستن ازار. بستن گاه ازار. میان مردم وازار. و آنجا که بند ازار بود. (مهذب الاسماء). ازاریا جای ازار بستن از میان. ج، احق. احقاء، حقاء، حقی. || جای درشت و بلند از سیل. موضع درشت بلندشده از سیل. ج، حقاء. || جای پر از تیر. || دو کرانه ٔ پشته. (از منتهی الارب).

حقو. [ح َق ْوْ] (اِخ) نام آبی بدوازده میلی واقصه و بدانجا چاهی بعمق پنجاه قامت آدمی با آبی کم و غلیظ و بدانجا آثار ویران حوض و قصری است. (معجم البلدان).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ تهیگاه، کرانه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر