معنی حشد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حشد. [ح ُش ْ ش َ] (ع اِ) ج ِ حاشد.

حشد. [ح َ / ح َ ش َ] (ع اِ) جماعت. گروه.

حشد. [ح َ ش ِ] (ع ص) آنکه در بذل مال کوشش و یاری و مال دریغ نورزد. وشکول. محتشد. ج، حشاد. || عین حشد؛ چشمه که آبش خشک نشود. || وادی حشد؛ وادیی که بی باران بسیار جاری نشود.

حشد. [ح َ] (ع مص) فراهم آوردن. گرد کردن. جمع کردن. با هم آوردن. || فراهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گرد شدن. جمع آمدن. || حشد زرع، روئیدن کشت. تمام برآمدن کشت. || حشد ناقه لبن را؛ فرود آوردن مایه (ناقه) شیر را در پستان. حشد قوم، گرد آمدن آنان برای یاری یا زود رسیدن آوازدهنده را یا فراهم آمدن برای امری واحد. (منتهی الارب). جمع شدن برای کاری.

فرهنگ فارسی هوشیار

جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر