معنی حسنی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حسنی. [ح ُ نا] (ع ص) تأنیث احسن. (غیاث). زن نیکو. زن نیک تر. مقابل سَوئی ̍. فرق میان آن با حسن و حسنه این است که حسن در جوانان اعیان گویند چنانکه حسنه آنگاه که وصف باشد و اگر اسم بود در جوانان متعارف و حسنی تنها در جوانان گفته میشود نه در اعیان. || عاقبت بخیری. اعاقبه حسنه. قوله تعالی: ان له عندها للحسنی. (قرآن 50/41). و گفته اند: حسنی، نظر است به سوی خدای تعالی.و در تفسیر آیه ٔ: للذین احسنوا الحسنی و زیاده. (قرآن 26/10) گفته اند: که حسنی، بهشت است و زیاده ٔ نظر بوجه اﷲ است. || الاسماء الحسنی، نامهای نودونه گانه ٔ خدای تعالی مانند کریم و رحیم و رازق و جز آن: ادعوا اﷲ او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنی. (قرآن 110/17). تثنیه، حسنیان و حسنیین. ج، حُسنیات، حُسَن. || (حامص) رؤیت خدای عزوجل. || شهادت: هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). (منتهی الارب). || نیکویی. (مقدمه الادب زمخشری) (محمودبن عمر ربنجنی).

حسنی. [ح َ س َ نی ی] (ص نسبی) منسوب به حضرت ابومحمد امام حسن بن علی بن ابیطالب. سید حسنی مقابل سید حسینی. ج، سادات حسنی. || منسوب به حسن بصری. || منسوب به حسنه شرحبیل. || منسوب به قریه ای از بیضای فارس. (سمعانی).

حسنی. [ح َ س َ] (اِخ) ابوعبداﷲ یکی از محدثین و اخباریان شیعه است، و از اوست: «کتاب اخبار معاویه»، «کتاب الفضایل »، «کتاب الکشف ». (ابن الندیم).

حسنی. [ح َ س َ] (اِخ) احمدبن ابیطالب. مکنی به ابوبکر از علمای قرن چهاردهم هجری. او راست: «روض الاخبارو نزهه الافکار» در تاریخ کشور الجزائر تا سال 1318 هَ. ق. چ الجزائر 1901 م. (معجم المطبوعات عربی).

حسنی. [ح َ س َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد. بخش مرکزی شهرستان سیرجان شمال سعیدآباد سر راه سعیدآباد - زیدآباد. جلگه. سردسیر. سکنه ٔ آن 300 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه، شوسه. سربازخانه ٔ سیرجان نزدیک این ده واقع است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

حسنی. [ح ُ] (اِخ) قریه ای نزدیک علوی میان راه سلطان آباد اراک و اصفهان. و گاه این دو را با هم «عَلوی حسنی » گویند. مابین حسین آباد و ده حق.

حسنی. [ح َ س َ] (اِخ) چاهی نزدیک معدن النقره است که از آن زبیده بوده است. (معجم البلدان).

حسنی. [ح َ س َ] (اِخ) نام قصری و منسوب به حسن بن سهل وزیر مأمون است. (معجم البلدان).

فرهنگ معین

نیکوتر، (اِ.) عاقبت نیکو، کار نیک، رؤیت خدا، فیروزی، شهادت.، اسماء ~ نام های خدا که شماره آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره،

فرهنگ عمید

نیک، خوب،

فرهنگ فارسی هوشیار

زن نیکو، زن نیک تر

فرهنگ فارسی آزاد

حُسْنی، خوبتر، نیکوتر (مُؤنَّثِ اَحْسَن)،

حُسْنی، خوبی، پیروزی، عاقبت خوب، معامله خوب، شهادت فی سبیل الله، توجه بحق، (جمع: حُسَن، حُسْنَیات)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری