معنی حسانة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حسانه. [ح ُس ْ سا ن َ] (ع اِ) نعت مؤنث است از حسن.

حسانه. [ح َس ْ سا ن َ] (اِخ) تمیمیه. دختر ابوالحسین. شاعره ٔ اندلسی. وی در کودکی شعر و ادب آموخت و آنگاه که پدر وی درگذشت او دوشیزه بود و شوی و سرپرست و وسیله ٔ معاش نداشت. و از این رو قصیده ای بساخت و به حکم بن عبدالرحمان پادشاه اندلس به قرطبه فرستاد. و از آن قصیده است:
انی الیک اباالعاصی موجعه
اباالحسین سقته الواکف الدیم
قد کنت ارتع فی نعماه عاکفه
فالیوم آوی الی نعماک یا حکم
انت الامام الذی انقاد الانام له
و ملکته مقالید النهی الامم
لا شی ٔ اخشی اذا ما کنت لی کنفا
آی الیه و لا یعرولی العدم
لازلت بالعزه القعساء مرتدیا
حتی تذل الیک العرب و العجم.
و حکم را شعر او خوش آمد و به عامل خویش فرمان کرد تا او را مواجب مرتب مقرر دارند و ساز و سامان و جهیزی نیکو بخشید. و نیز به زمان حکومت عبدالرحمان پسر حکم، حسانه به شکایت از حاکم البیره به قرطبه شد و بتوسط زنی ازحرم به خدمت عبدالرحمان راه یافت و در این وقت عبدالرحمان را طرب و سروری بود و حسانه بدو گفت که دختر ابوالحسین شاعر است. پس عبدالرحمان وی و پدرش را بشناخت و سپس حسانه قطعه ٔ ذیل را انشاد کرد:
الی ذی الندی و المجد سارت رکائبی
علی شحط تصلی بنار الهواجر
لیجبر صدعی انه خیر جابر
و یمنعنی من ذی الظلامه جابر
فأنی و ایتامی بقبضه کفه
کذی ریش اضحی فی مخالب کاسر
جدیر لمثلی ان یقال مروعه
لموت ابی العاصی الذی کان ناصری
سقاه الحیاء لوکان حیاء لما اعتدی
علی زمان باطش بطش قادر
ایمحو الذی خطته یمناه جابر
لقد سام بالاملاک احدی الکبائر.
و چون از خواندن ابیات فارغ شد، خط حکم پدر عبدالرحمان را بیرون کرد و به دست عبدالرحمان داد و شکوای خویش به تمام بگفت و عبدالرحمان بر او رقت آورد و خط پدر بستد و ببوسید و بر چشم نهاد و گفت ابن لبید تا بدانجا خویشتن را گم کرده است که حتی به نقض رأی و فرمان پدر ما نیز جسارت میورزد لکن ما عهد پدر را نگاه میداریم و براه و روش او میرویم ابن لبید را نیز برای تو عزل کردیم، بازگرد و بسر ضیعت خویش شو، و هم بخط خویش مانند حکم پدر توقیعی کرد و حسانه دست وی ببوسید و بازگشت و قصیده ای در مدح عبدالرحمان بدو فرستاد که ابیات ذیل از آن قصیده است:
ابی الهشامین خیرالناس مأثره
و خیر منتجع یوماً لرواد
ان هزّیوم الوغی اثناء صعدته
روی انابیها من صرف فرصاد
قل للامام ایا خیرالوری نسباً
مقابلا بین آباء و اجداد
جودت طبعی ولم ترض الظلامه لی
فهاک فضل ثاء رائح غاد
فأن اقمت ففی نعماک عاطفه
وان رحلت فقد زودتنی زادی.

حسانه. [ح َس ْ سا ن َ] (اِخ) مزنیه، یکی از صحابیات و از دوستان خدیجه ٔ کبری بود. و او به خانه ٔ حضرت رسول در حیات خدیجه و پس از وفات وی آمد و شد داشت و پیغامبر جمله ٔ «حسن العهد من الایمان » را در حق او فرمود. و تا آنگاه که پیر شده بود هرگاه که حضرت رسول را هدیه یا صدقه می آوردند، سهم او میفرستاد. وی فرمود او از دوستان خدیجه بود. نام او نخست جثامه بود و پیغمبر به او لقب حسانه داد. (قاموس الاعلام ترکی).

حسانه. [ح َس ْ سا ن َ] (اِخ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به شیبانی شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر